وبلاگ همه چیز

مشخصات بلاگ

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است


فرمانروایان ماد

مادها که نیاکان کردها محسوب می‌شوند در آغاز قرن هفتم قبل از میلاد دولت ماد را تشکیل داده‌اند و بیشتر مورخین و خاورشناسان بر این عقیده‌اند که مادها کرد هستند چنانکه سیرولسن مادها را کرد و آری می‌داند و بازیل نیکیتین می‌گوید: مادها از نژاد کردند و پروفسور سایس هم می‌گوید: قوم ماد عشایر کرد بوده‌اند و حسن پیرنیا مشیرالدوله هم می‌نویسد: ریشه قوم کرد امروزی مادها است و اکنون کسی در کرد بودن مادها تردیدی ندارد و محقق است مادها کرد و ایرانی بوده‌اند و مادها در زاگروس یا کردستان حکومت کرده‌اند و پایتخت آنان شخر همدان یا اکباتان بوده و در باب فرمانروایان ماد و سنین فرمانروایی آنان بین مورخین اختلافات مهمی دیده می‌شود و چون نوشته‌های هرودوت بیشتر مورد اعتماد محققین است از این رو تاریخ ماد را موافق نوشته‌های او و الواح آشوری و بابلی می‌نگاریم و فرمانروایان ماد که چهار تن بوده‌اند از سال ۷۰۸ تا ۵۵۰ قبل از میلاد فرمانروایی کرده‌اند که اینک درباره آنها به بحث می‌پردازیم:



دیااکو (۷۰۸ تا ۶۵۵ قبل از میلاد)

دیااکو پسر فرورتیش که از مردم ماد بود به کار کشاورزی و دامداری مشغول بود و در ده می‌زیست و او به سبب کفایت و عدالت‌خواهی طرف رجوع عامه مردم شد و مردم محاکمات خود را نزد او می‌بردند و پس از چندی از کارش کناره‌گیری کرد و این باعث شد که دزدی و راهزنی در میان مردم گسترش یابد و پس از آن مردم به فکر انتخاب کدخدایی افتادند که چون دیااکو را مردی عاقل و باکفایت دیدند او را به عنوان کدخدایی خود برگزیدند و او پس از آن شهر همدان را که در آندم اکباتان خوانده می‌شد و پارس‌ها به آن هگمتانه یعنی محل اجتماع می‌گفتند و به پایتخت خود برگزید و هفت دیوار دور آن کشید که هریک از این دیوارها یر آن مشرف بود و نام همدان در سنگ‌نوشته تیگلات پیلسر اول (۱۱۱۵ تا ۱۱۰۰ قبل از میلاد) آمدانه amadana ذکر شده و هرودوت آنرا اکباتان akbatan نوشته و دیااکو پس از آن با داد و عدل با مردم رفتار کرد و مردم در زمان او در رفاه و آسایش بودند و او سرانجام به سال ۶۵۵ قبل از میلاد درگذشت.


فرورتیش (۶۵۵ تا ۶۳۳ قبل از میلاد)

فرورتیش پسر دیااکو پس از فوت پدرش به سال ۶۵۵ قبل از میلاد بر تخت نشست و او ابتدا سیاست پدرش را تعقیب کرد و هر سال به آشور باج پرداخت می‌کرد و از آنان اطاعت می‌نمود و پس از مدتی سپاهی فراهم آورد و سرزمین پارس را گرفت و سپس ناحیه‌هایی را تصرف کرد و ضمیمه قلمرو خود نمود و در سال ۶۴۵ قبل از میلاد آشوربانیپال (۶۶۹ تا ۶۲۶ قبل از میلاد) که از جنگ با ایلام فراغت یافته بود و به تعمیر معبد اشتغال ورزید و پس از آن به عیش و نوش پرداخت و فرورتیش فرصت را غنیمت شمرد و با لشکری به آشور حمله کرد اما غافل از اینکه قوای ماد هنوز آن‌قدر ورزیده نبود تا بتواند با آشوری‌ها بجنگد و این بود در این حمله شکست خورد و خود نیز به سال ۶۳۳ قبل از میلاد در این جنگ به قتل رسد. 


هووخ‌شتر (۶۳۳ تا ۵۸۴ قبل از میلاد)

هووخ‌شتر پسر فرورتیش پس از کشته شدن پدرش به سال ۶۳۳ قبل از میلاد به حکومت ماد رسید و او در آغاز توجه خود را قبل از هرچیز به سپاه ماد معطوف داشت زیرا تجربه تلخ پدرش برایش درسی شده بود و این بود که لشکری به اسلوب آشوری‌ها آراست و پیاده‌نظام مسلح به تیر و کمان و شمشیر شد و سواره‌نظام تیراندازان ماهری بودند که به اسب‌سواری و تیراندازی و قیقاج زدن عادت کرده بودند و پس از مدتی به سرزمین آشور حمله کرد و نینوا پایتخت آشوری‌ها را محاصره کرد و در همان موقع سکاها به سرزمین ماد یورش برده بودند و شهرها را به باد قتل و غارت گرفته بودند و هووخ‌شتر ناچار دست از محاصره نینوا برداشت و به جنگ سکاها پرداخت و چون از جنگ با آنها نتیجه‌ای نگرفت به حیله‌ای متوسل شد و آنان را به مهمانی دعوت کرد و آنها را مست نمود و سپس همه را از دم تیغ گذرانید و دوباره با سپاهش به طرف آشور حرکت کرد و نینوا را برای بار دوم محاصره نمود و به کمک پادشاه بابل، نینوا را به سال ۶۱۲ قبل از میلاد گرفت و سرانجام کشور آشور را میان دو دولت ماد و بابل قسمت کرد و هووخ‌شتر پس از انقراض دولت آشور به کشور لیدی حمله برد و در نتیجه میانجی‌گری بخت‌النصر پادشاه بابل از تصرف کشور لیدی صرف‌نظر کرد و فقط بخشی از نواحی مشرق این کشور را تا سواحل رود هالیس متصرف شد و حدود دولت ماد در زمان هووخ‌شتر از مشرق و شمال‌شرقی به شهرهای مرکزی ایران و سواحل دریای مازندران و رود جیحون و از جنوب تا پارس و خوزستان و کشور بابل و از شمال به ارمنستان رسید و او سرانجام به سال ۵۸۴ قبل از میلاد بدرود حیات گفت.

 

اژدیهاک (۵۸۴ تا ۵۵۰ قبل از میلاد)

اژدیهاک پسر هووخ‌شتر پس از فوت پدرش به سال ۵۸۴ قبل از میلاد فرمانروای ماد شد و او خواست به جهانگیری‌های پدرش ادامه دهد اما دریافت دولت بابل و لیدی که با آنها دوست بود مانع این کارند و این بود که بیشتر اوقات را به عیش و نوش گذراند و در این ایام کوروش هخامنشی با سپاهی گران از پارس برخاست و به جنگ اژدیهاک رو آورد و سرانجام بر وی غلبه یافت و بساط دولت ماد را به سال ۵۵۰ قبل از میلاد برچید.


 دریافت فایل این مطلب به صورت فایل پی دی اف


منبع مطلب: کتاب تاریخ کرد و کردستان نوشته دکتر صدیق صفی‌زاده (بوره‌که‌یی) چاپ اول بهار سال ۱۳۷۸

هرگونه کپی‌برداری از مطالب این وبلاگ با ذکر نام وبلاگ به عنوان وبلاگ منتشر کننده آزاد است، در غیر این صورت متخلفین به مراجع قانونی معرفی خواهند شد.




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۸
سوران زوراسنا


سلطان اسحاق یا سلطان سهاک (۶۷۵ - ۷۹۸) مؤسس مسلک اهل حق است. اهل حق وی را به نام‌های سلطان حقیقت و صاحب کرم نیز می‌شناسند. اهل حق او را مظهر جلوهٔ ذات حق می‌دانند.[۱]


زندگی‌نامه

وی از طایفهٔ اکراد است که نسبش به موسی کاظم می‌رسد و در اواخر سده ۷ هجری قمری در قریه برزنجه واقع در شهرستان سلیمانیه عراق چشم به جهان گشود.[۲] پدرش شیخ عیسی برزنجه‌ای رئیس قادری‌های آن زمان بوده است و خانقاه و مریدانی داشته است و مادرش خاتون رزبار دختر حسین بگ جلد بوده است، که یکی از هفت تن می‌باشد. بعد از درگذشت پدر مریدان او گرد سلطان سهاک جمع شدند و برادران بنای مخالفت را با او نهادند. از این رو از برزنجه به قریه شیخان در کردستان ایران هجرت کرد و در آنجا نیز درگذشت. [۳] [۴]

سلطان اسحاق در جوانی به تحصیل حکمت، فلسفه و ادبیات پرداخت. بعد به فقه متوجه گردید. سلطان اسحاق سرزمین‌های اورامان، جوانرود، گوران و کوه‌های دالاهو را که برای پیشرفت کار خود مناسب می‌دانست، برگزید و با گروهی از یاران کرد (پیر بنیامین، پیرموسی، پیر داود) زادگاه خود را ترک و به پردیور رفت. در مورد تحصیلات سلطان اسحاق برخی معتقدند که سلطان اسحاق سواد ظاهری نداشت و از میان یارانش فقط پیرموسی سواد داشته است.[۵]


کلام سرانجام

گفتارهای سلطان اسحاق در سرانجام (دیوان گوره) که از کتب مقدس اهل حق به شمار می‌رود، جمع آوری شده است. سرانجام به معنی عاقبت و آخر کار است و شامل کلیه‌ی متونی است که سلطان اسحاق (۶۷۵- ۷۹۸ هجری) و یارانش در قرن هشتم هجری بیان کرده‌اند. این متون سرودها و نیایش‌ها و ادعیه و آداب و رسوم مذهبی و مسلکی و نذر و نیاز و قربانی‌ها را در برمی‌گیرد و بیشتر مطالب آن سینه به سینه منتقل شده است.[۶] کلام سرانجام به گویش هورامی نوشته شده است.


خاندانهای حقیقت

یکی از کارهای مهم سلطان اسحاق، تشکیل خاندان‌های حقیقت به نام‌های خاموشی، یادگاری، شاه‌ابراهیمی، عالی‌قلندری، میرسوری، مصطفایی و حاجی باویسی بوده است. بعد از سلطان نیز چهار خاندان دیگر به نام‌های ذوالنوری و آتش‌بیگی و شاه‌حیاسی و باباحیدری تاسیس شدند.[۷]


دانلود آهنگ سلطان اسحاق با صدای فرهاد بزله

...................................................................................................................................................................................

منابع

1. برهان‌الحق، نورعلی الهی

2. برهان‌الحق، نورعلی الهی

3. صدیق صفی‌زاده، اهل حق،

4. برهان‌الحق، نورعلی الهی

5. آثارالحق، گفتارهایی از نورعلی الهی

6. صدیق صفی‌زاده، اهل حق

7. صدیق صفی‌زاده، اهل حق



از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۷
سوران زوراسنا


سایت منتشر کننده مطلب: دیجیاتو - زندگی با تکنولوژی

نویسنده مطلب: محسن وفانژاد


98 سال پیش، آلبرت اینشتین در نظریه نسبیت عام خود، به امواج گرانشی اشاره کرد، موج هایی که در بعد فضا-زمان حرکت می کنند. اما حالا پس از یک قرن، دانشمندان موفق شدند تا وجود چنین موجی را در دنیای پیرامون تایید کنند. به جرات، این اتفاق، یکی از بزرگ ترین یافته های چندین دهه ی اخیر دنیای علم و دانش است.

رصدخانه LIGO و دانشمندانی که روی این پروژه کار می کردند، مسئولیت اکتشاف این امواج را به عهده دارند. رصدخانه LIGO، دو ساختار L مانند دارد که در واشنگتن و لوییزیانا واقع شده اند و به وسیله سنسورهای آن، دانشمندان توانسته اند امواج را رصد نمایند.

این موج ها زمانی ایجاد می شوند که دو سیاه چاله، دو ستاره نوترونی یا یک ستاره نوترونی و یک سیاه چاله، با یکدیگر برخورد کنند. در این حالت، آن ها سبب خمیدگی در بعد فضا-زمان شده و آن را به فضای پیرامون خود منتقل می سازند. این چنین است که انسان ها در زمین هم تاثیر آن را حس خواهند کرد.

نظریه نسبیت عام، دو مسئله کاملا متفاوت را با یکدیگر ترکیب می کند تا شیوه کارکرد دنیا را توصیف نماید. نسبیت اینشتین نشان داد که چگونه جرم و انرژی با یکدیگر در ارتباط هستند و از سوی دیگر، قانون جاذبه نیوتن هم توضیح می دهد که چگونه اشیاء در دنیا به یکدیگر متصل باقی مانده اند.

لحظه برخورد دو سیاه چاله

لحظه برخورد دو سیاه چاله

پس از اینکه اینشتین نظریه نسبیت عام را مطرح کرد، وی فرض را بر این گذاشت، امواج گرانشی زمانی ایجاد می شوند که دو جسم بزرگ با یکدیگر برخورد کنند. و حالا این مسئله رسما تایید شده. حق با اینشتین بود و یک قرن طول کشید تا حرف او به اثبات رسد.

با این حال، دانشمندان دست از بررسی و تحقیق در رابطه با امواج گرانشی نخواهند کشید. آن ها هنوز نمی دانند که نظریه کوانتوم را چگونه با نظریه نسبیت تطبیق دهند. پس هنوز هم این احتمال وجود دارد که بخش هایی از نظریه اینشتین مورد تایید قرار نگیرد، صرفا باید منتظر ماند.

فضا-زمان را همانند یک صفحه ی کشیده شده و محکم در نظر بگیرید، مثل صفحه پلاستیکی ترامپولین. وقتی شی بزرگی مثل یک ستاره یا سیاهچاله روی آن قرار بگیرد، صفحه ی فضا-زمان دچار کشیدگی شده و ما این کشیدگی را به شکل جاذبه حس می کنیم.

کیتی مک، اخترفیزیکدان آمریکایی که البته با LIGO همکاری نداشته در مصاحبه ای می گوید فضا-زمان مثل یک چیز نرم و قابل انعطاف است. می تواند کشیده یا فشرده شود و در همین حال، امواج از آن عبور می کنند. بنابراین، هر آنچه که در این دنیا رخ می دهد، از تابش نور تا جا به جایی یک جسم، درون فضا-زمان رخ می دهد. روی آن اثر می گذارد و از آن اثر می پذیرد.

فضا-زمان پیرامون هر جسمی، ممکن است تحت تاثیر دیگر اشیاء فضایی پیرامونش دچار تغییر شود. همانطور که خورشید چرخش سیارات و فاصله شان را توسط نیروی جاذبه اش کنترل می کند. در مورد برخورد سیاه چاله ها و ستاره های نوترونی نیز همین مسئله صادق است.

مادامیکه دو جسم به یکدیگر نزدیک تر می شوند، شدت موج ها نیز افزایش یافته و وقتی هر دو با هم ترکیب می شوند، موجی با فرکانس بالا ایجاد می شود. برخی دانشمندان حتی توانسته اند که این موج ها را به صدا هم تبدیل کنند تا قابل فهم تر شوند.

رصخانه LIGO

رصدخانه LIGO

اگرچه این امواج سهمگین در سرتاسر دنیا پخش شده اند اما انسان ها با حساس ترین ابزارها فقط می توانند آن ها را احساس کنند. در سال 1979، برای اولین بار تحقیقاتی در این ارتباط منتشر شد که به اثبات کلی نرسیدند. لازم به ذکر است که ابزارها در آن دوران به اندازه کافی دقت نداشتند.

در سال 2014 نیز، یک بار دیگر دانشمندان تصور کردند که موفق به پیدا کردن امواج گرانشی شده اند که باز هم گزارش های پس از آن، غلط بودن ماجرا را تایید نمود. اما حالا پس از جستجوهای فراوان، گویا نتایج به دست آمده از LIGO کاملا غیر قابل انکار هستند.

LIGO یک رصدخانه ی بسیار بزرگ بوده که دارای دو بازی 4 کیلومتری و L مانند است. لیزرهای قدرتمندی در طول این 4 کیلومتر جریان دارند و امواج گرانشی را ثبت می کنند. وقتی نور لیزر از یک سر بازو، به انتهای دیگر می رسد، یک آینه آن را به تقاطع L باز می گرداند. از آنجایی که هر دو نیمه، با یکدیگر مساوی هستند و نور لیزرها هم با سرعت نور درون آن ها حرکت می کند، ذرات همزمان به نقطه تقاطع رسیده و باز می گردند.

بنابراین اگر در هر لحظه، موج گرانشی از میان آن ها گذر کند، تساوی بر هم خورده و نورها همزمان به نقطه ی تقاطع نمی رسند. اینگونه می توان به میزان و شدت امواج نیز پی برد. اگر یک موج گرانشی بسیار اندک باشد، در حد 1 هزارم قطر پروتون، و تغییر در بازوها ایجاد کند، دو نور هیچگاه همزمان با یکدیگر برخورد نخواهند داشت.

دانشمندان برای بررسی وضعیت امواج، حتما به دو بازو در رصدخانه نیازمندند. تا تاثیر یکی، بر دیگری را متوجه شوند. LIGO به این علت دقت بالایی دارد که با سرعت نور کار می کند و هیچ چیز بهتر از سرعت نور برای سنجش امواج گرانشی نیست.

این دو بازو در سال 1999 ساخته شدند و از سال های 2002 تا 2010 کار خود را آغاز کردند. سپس برای مدتی دستگاه ها خاموش شد و ارتقا یافتند که آن ها را سه برابر قوی تر و حساس تر از قبل نمود.

دست آخر، امروز، 11 فوریه سال 2016، دانشمندان با قطعیت تمام توانستند وجود امواج گرانشی را اثبات کرده و بخشی از نظریه نسبیت عام اینشتین را تایید نمایند.


سایت منتشر کننده مطلب: دیجیاتو - زندگی با تکنولوژی

نویسنده مطلب: محسن وفانژاد



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۰
سوران زوراسنا
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۲
سوران زوراسنا













۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۶
سوران زوراسنا

نویسنده مطلب: علیرضا شعبانی

وبلاگ منتشر کننده مطلب: وبلاگ علم و تکنولوژی



گراهام بل

 


3 مارس مصادف با تولد الکساندر گراهام بل، مخترع اسکاتلندی تلفن بود. شاید اگر یک روز تلفن خونمون قطع بشه، تازه پی به وجود پراهمیت این وسیله می‌بریم. تا اسم گراهام بل می‌آید، من یاد کارتونی می‌افتم که زمان کودکی از تلویزیون درباره زندگینامه بل پخش می‌شد.

 

در 3 مارس 1847 در ادینبورگ اسکاتلند کودکی به دنیا آمد که بعدها نامش همواره با یک کلمه عجین شد. تلفن!

 

خیلی فکر می کردند شاید قسمت است که پسران خانواده پروفسور الکساندر ملویل بل همگی بر اثر سل بمیرند ولی گراهام عمرش به دنیا بود. گراهام کوچولو از سن 10 سالگی شروع به ایراد گرفتن از اسمش کرد. شاید او هم یک اسم سه قسمتی دوست داشت چرا که در 11 سالگی پدرش را راضی کرد که نام او را الکساندر گراهام نام نهد. اما تا آخر عمر همه او را با نام الک می شناختند.

 

شاید اگر John Herdman آنها را نصیحت نمی کرد که به کارهای مفید پبردازند ما امروز تلفن نداشتیم. بل کوچک بعد از توبیخ شدن توسط همسایه خودشان ، جان ، به فکر کمک کردن به او افتاد. آن زمان جان در فکر پیدا کردن راهی برای تسهیل آسیاب کردن گندم بود. کلید در دستان کودک کنجکاو قصه ما بود. الکساندر یک ماشین ساخت که به وسیله پدال ، گندم را آسیاب می کرد. کار در کارگاه کوچکی که جان راه انداخته بود آغاز شد

 

الکساندر استعدادهای دیگری هم داشت. او به سرعت خود را در زمینه هنر و شعر نشان داد. با تشویق های مادر و آموزشهای غیر رسمی او سریعا الکساندر به استادی در خانواده بل تبدیل شد. دیگر همه او را به نام پیانیست خانواده بل می شناختند. به همین خاطر اکساندر روز به روز به مادر خود وابسته تر می شد. هر روز بیشتر از روز قبل!

 

 

گراهام بل

 

 

مادر ناشنوا می شود

از سن 12 سالگی مادر الکساندر رو به ناشنوایی گذارد. هر روز بر میزان ناشنوایی مادر اضافه می شد. الکساندر بسیار از این واقعه تحت تاثیر قرار گرفت. مادر برای او ارزش بسیار بالایی داشت. بل کوچک شروع به یادگرفتن یک زبان انگشتی کرد که باعث شد بتواند صحبتها را به مادر انتقال دهد. کم کم او موفق شد یک نوع تکنیک خاص ایجاد کند که با صداهای خاصی را به راحتی به مادر مفاهیم را منتقل کند. کم کم علاقه به مادر ، الکساندر را به یک مبحث علاقه مند کرد. صدا شناسی!

 

کلا باید خانواده بل را خانواده سخنوران دانست. پدربزرگ و عمو پدر همه از اساتید سخنوری بریتانیا بودند. پدر رساله ای درباره اصئل سخن با کرو لالها نوشت که در زمان خود یک رساله انقلابی بود. چه کسی می توانست بهتر از الکساندر نشان دهنده عملی بودن این رساله باشد؟ لب خوانی آموزش داده شده در این کتاب به الکساندر هم یاد داده شد و هر جا که الکساندر قدرت خود را در لب خوانی به نمایش می گذارد همه در بهت و حیرت فرو می رفتند. لب خوانی زبانی مانند سانسکریت باعث جاودانگی لب خوانی شد!

 

 

دستگاهی که صدا تولید می کرد

بعد از تحصیلات در کالج بود که اکساندر یک چیز عجیب شنید. شخصی به نام بارون ولفگانگ فون کمپلن دستگاهی برای شبیه سازی صدای انسان ساخته است. الکساندر جوان سریعا کتابی از فون کمپلن را یافت و دست به ترجمه آلمانی به انگلیسی کتاب زد. بعد از ترجمه بسیار سخت کتاب آنها شروع به ساخت دستگاه کردند. در این قضیه برادر بزرگتر الکساندر یعنی ملویل هم به او کمک می کرد. قسمتهایی مانند نای، گلو، شش و لب به سختی ساخته شد اما هنوز یک مشکل برای دریافت جایزه ای که پدر تعیین کرده بود وجود داشت. پدرشان گفته بود یک جایزه بزرگ برای آنها تدارک دیده است که اگر بتوانند چنین کاری را بکنند به آنها خواهد داد. ساختن جمجمه ای که بتواند حتی چند کلمه صدا را تولید کند بسیار طاقتفرسا بود. آنها بعد از هزاران بار تلاش توانست جمله "How are you grandma?" را بیان کنند. البته نتیجه یک ذره اشکال داشت. شاید اگر کسی جمله "Ow ah oo ga ma ma." را می شنید اصلا متوجه منظور نمی شد اما این برای اکساندر 19 ساله تازه شروع راه بود!

 

 

خانواده ای که نابود شد

در 1865 وقتی خانواده به لندن مهاجرت کرد الکساندر به دفتر کارش رفت و تمام مدت را بر روی آزمایشهای خود کار کرد. تمام پاییز و زمستان او بر روی پروژه هایش کار می کرد و همینطور سلامتی اش رو به تحلیل می رفت. از آن طرف برادر کوچکش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم می کرد. الکساندر سال بعد کاملا حالش خوب شد ولی همیشه شانس با انسان یار نیست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.

 

در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روی امتحانات مدرک دانشگاهیش کار کرد. زمانی که به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملویل ازدواج کرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملویل هم به دست سل به برادرش ادوارد پیوست.

 

در همان سال الکساندر با بیوه ملویل و والدینش به کانادا مهاجرت کرد. در یک زمین 10.5 هکتاری که در کانادا خریدند یک مزرعه ساختند. در مزرعه یک جایی هم ساخته شد. یک کارگاه برای آزمایشهایی برای کار با ناشنوایان.

 

او پیانویی طراحی کرد که می توانست موزیکش را به وسیله الکتریسیته منتقل کند.او سعی کرد وسیله ای بسازد که نه تنها نتهای موسیقی،بلکه کلمه های سخنرانی را نیز ارسال کند. اما داستان اصلی از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل کار خود را بر روی ساخت صدانگار شروع کرد. صدا نگار صدای برخورد یک ضربه را که برای آزمایش به یک شیشه زده می شد را توسط یک قلم بر روی یک ورقه ثبت کند. این کار با یک سری از اشکال نشان داده می شد ( مسلما همه ما چنین چیزهایی دیده ایم). در آن سال خطوط تلگراف با یک ترافیک عجیب دست به گریبان بود. باید راه دیگری پیدا می شد.

 

 

داستان شروع یک دوران

الکساندر یک شب تا دیر وقت مشغول کار بود که ناگهان یک باتری واژگون می‌شود و اسید سولفوریک آن روی لباسهای او می‌ریزد. بل با عصبانیت معاونش را صدا می‌کند در حالیکه او در کارگاه زیر شیروانی بود و در وضع عادی صدا به او نمی‌رسید، ولی وجود یک سیم تلگراف که از کارگاه زیر شیروانی تا داخل اطاق خواب بل در طبقه پایین امتداد داشت باعث شد که معاونش صدای او را بشنود. این سیم برای انتقال اصوات نتهای پیانو توسط الکساندر ساخته شده بود. توماس واتسون معاون بل بعد از تقریبا 40 سال این حادثه را اینطور بازگو می‌کند. برعکس اولین پیام تلگرافی مورس که با جمله مقدس آنچه خدا اراده کرده است، شروع شد.

 

 

اولین تلفن ساخت گراهام بل

اولین پیام تلفنی بل با این جمله آقای واتسون بیا اینجا با تو کار دارم آغاز گردید. شاید اگر گراهام بل می‌دانست که در آستانه یک اختراع بزرگی است اولین پیام خود را با یک جمله جالبی شروع می‌کرد. آن جمله تاریخی البته اولین جمله کامل بود که از طریق سیم ارسال شده بود.

"Mr Watson - Come here - I want to see you"

 

داستان بل ادامه دارد. در ادامه این داستان بارها شاهد اختراعهای جالبی از بل خواهیم بود. اتفاقاتی که دیگر برای الکساندر عجیب نبود. او در 29 سالگی تلفن را اختراع کرده بود و دیگر اختراع کردن به جزئی از روحیه او تبدیل شده بود.



نویسنده مطلب: علیرضا شعبانی

وبلاگ منتشر کننده مطلب: وبلاگ علم و تکنولوژی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۸
سوران زوراسنا
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۱
سوران زوراسنا



سایت منتشر کننده مطلب: ورزش 11


بازیکنان بارسلونا


هیچ چیز برای آنها به اندازه تماشای قدرت نمایی تیم محبوبشان و البته تیره روزی های تیم منفورشان جذاب نبود! بارسا می تازید و حتی در روزهایی که خیلی خوب هم بازی نمی کرد، حریفان خود را شکست می داد (اشاره به بازی رفت بارسلونا و والنسیا در لا لیگا، که با پیروزی 2 بر 0   مردان انریکه در مستایا همراه بود، دیداری که سوارز در دقایق 2  و 94  گلزنی کرد!).



پیروزی های پر گل برابر آ اس رم و باته بوریسف و صعود مقتدرانه به یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپا، رفتن به ژاپن و بردن جام جهانی باشگاه ها (با شکست دادن ریورپلاته) و یکه تازی در لالیگا آن هم در شرایطی که دو تیم مادریدی به اتفاق هم می باختند و مساوی می کردند، بارسلونا را دست نیافتنی تر از هر زمان دیگری کرده بود.

 

کار به جایی رسید که اکثر بازیکنان این تیم، حتی آندرس اینیستا که معمولا در صحبت هایش نشانی از تکبر دیده نمی شد دم از فتح دوباره سه گانه می زدند و پیشکسوتان آنها (کرایف فقید، استوویچکف، ژاوی، پویول و ...) تمام جام های ممکن را از آن بارسلونا می دانستند!

 

مراسم گالا و انتخاب بازیکن سال فوتبال جهان فرا رسید؛ لیونل مسی برای بار پنجم توپ طلا را به خود اختصاص داد و از این حیث دست نیافتنی تر شد. اما آنچه که غرور بارسایی ها را نشان می داد، ادعای آنها به خالی بودن جای لوییز سوارز در فهرست نهایی سه نفره نامزدهای توپ طلا بود! بارسایی ها خیلی راحت کریستیانو رونالدو را نادیده می گرفتند، بازیکنی که کفش طلای اروپا را بدست آورده بود و در سال نه چندان خوب رئال، بهترین بازیکن این تیم بود.


 

اما رفته رفته بارسلونا نشان داد با آن تیمی که سال قبل توانست سه گانه را فتح کند، خیلی فاصله دارد. تیمی که به لطف مثلث آتشین MSN  توانسه بود همه حریفان را از دم تیغ بگذراند، براحتی گل می خورد و در دیدارهای مهم، اوضاع آشفته ای در دفاع کردن داشت.

 

بازی های یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان آغاز شد و بارسلونا باید با آرسنالی بازی می کرد که تقریبا قهرمانی در لیگ برتر را از دست داده بود و  نتوانسته بود در جام حذفی انگلیس هم به موفقیتی برسد. دو گل مسی به پیتر چک، کار را برای توپچی ها عملا تمام کرد، اما نمایش تیم انریکه در دیدار برگشت به خصوص در فاز دفاعی خیلی ها را نگران کرد.

 

هجوم های گسترده آرسنالی ها با ولبک، الننی و الکس ایووبی جوان، زنگ خطر را برای بارسا به صدا در آورد؛ اگر درخشش مارک آندره تراشتگن در بازی رفت (به خصوص در صحنه ای که ضربه سر ژیرو را مهار کرد) و رشادت های خاویر ماسکرانو در بازی برگشت و البته نبوغ گلزنی مسی، نیمار و سوارز نبود، شاید تیم آرسن ونگر به یک چهارم نهایی راه پیدا می کرد. البته آبی و اناری ها در مجموع دو بازی موقعیت های زیادی را هم روی دروازه آرسنال خلق کردند که شاید در صورت به بار نشستن، تحقیری به مراتب سنگین تر برای توپچی ها رقم می خورد.

 

همه چیز برای انریکه و شاگردانش خوب پیش می رفت تا اینکه ال کلاسیکوی دور برگشت فرا رسید. مرگ یوهان کرایف بزرگ همه چیز را مهیای طوفان به پا کردنِ بارسلونا کرد. تیمی که توانسته بود رئال مادرید را در خانه خودش با 4 گل در هم بکوبد، آمده بود تا در نیوکمپ این کار را تکرار کند و قهرمانی خود در لا لیگا را با دبل رئال جشن بگیرد.

 

اما بازی منفعل و سردرگم بارسلونا این اجازه را به رئالی ها داد تا با اتکا به خط حمله زهر دار خود تیم محبوب کاتالونیا را به زانو در آورند. عملکرد عالی BBC  برابر بازی نه چندان خوب MSN  باعث شد تا زین الدین زیدان اولین ال کلاسیکوی خود را با پیروزی پشت سر بگذارد.

 

این درست نقطه شروع تیره روزی های بارسلونا بود؛ در قرعه کشی یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا مشخص شد که اتلتیکو مادرید حریف بلوگرانا خواهد بود. تیمی که تا آن موقع در 6 مصاف خود برابر بارسای انریکه، متحمل 6 شکست شده بود!

 

 

اتلتیکو درست همانند دو فصل پیش که طومار بارسا را پیچید، بار دیگر این تیم را "نقره داغ" کرد. با اینکه بازی رفت با نتیجه 2 بر 1 به اتمام رسیده بود، نمایش دور از انتظار شاگردان انریکه در بازی برگشت (که دیشب برگزار شد)، باخت 2 بر 0 را در بر داشت و این گونه شد که تیمی که می خواست سه گانه را فتح کند، در آوریل 2016، از این کار باز بماند!

 

چه دلایلی می تواند به افت این تیم منجر شده باشد؟ یا به عبارت بهتر، چه بلایی بر سر تیم آماده ی یک ماه پیش آمده که حالا دیگر نمی تواند براحتی دروازه حریفانش را باز کند؟ در اینجا به بررسی چند عامل می پردازیم:

 

یک - غرور مجموعه بارسلونا در فصل جاری؛

 

همان طور که گفته شد، برای طرفدار بارسا هیچ چیز به اندازه یکه تازی تیمش و افول رئال مادرید، لذت بخش نیست. در دورانی که بارسلونا می تازید کمتر کسی فکر می کرد که این تیم به بن بست بخورد.

 

رفتار برخی از بازیکنان بارسلونا خصوصا "جرارد پیکه" در دوران اوج این تیم هیچ نشانی از مسلک یک بارسایی که هموراه به حریف احترام می گذارد، نداشت.

 

به عقب تر برگردیم، به زمانی که پپ گواردیولا هدایت آبی و اناری ها را بر عهده داشت؛ بسیاری این مربی را نه تنها به خاطر نتایج و سبک فوق العاده ای که برای بارسا به ارمغان آورد، بلکه به خاطر سجایای اخلاقی او  و تیمش که همواره بر ادای احترام به تیم مقابل استوار بود، دوست دارند؛ همین کارها باعث شده بود که خیلی ها تیم رویایی پپ را بهترین تیم تاریخ بدانند.

 

گواردیولا حتی بعد از تحمیل بردهای سنگین به رئالی که مورینیو را روی نیمکت خود می دید، با احترام در مورد رقیب دیرینه صحبت می کرد، احترامی که به بازیکنانش هم یاد داده بود.

 

 

جدال های لفظی جرارد پیکه با آربلوا، گوتی، گرانرو و خیلی از رئالی های دیگر در فضای مجازی، صدای ژاوی، کاپیتان سابق بارسلونا را - در حالی که در خاورمیانه زندگی و فوتبال بازی می کرد! - در آورد! این موضوع به خوبی مشخص می کند که بازیکنان بارسلونا به چنان تفرعنی (غرور و تکبر بیش از حد) رسیده بودند، که خود را روئین تن می دیدند، گویی که هیچ تیمی در دنیا جلودارشان نیست!

 

دو - خرید های نامناسب باشگاه و خستگی بازیکنان

 

اگر به ترکیب بارسلونا در طول این فصل نگاه کنید، متوجه می شوید، مجموعه ای ثابت از بازیکنان در اکثر بازی ها به میدان رفته اند. MSN  هر چه قدر هم عالی کار کند نمی تواند یک فصل کامل را بدون استراحت  و بدون بازیکن جانشین دوام بیاورد. در دورانی که مسی مصدوم بود، نیمار و سوارز به خوبی جورش را کشیدند، اما حقیقتا مگر می شود که تمام بار گلزنی و نتیجه گیری را روی دوش سه بازیکن انداخت؟

 

باز هم به بارسلونای پپ نگاه کنید؛ وجود مدافعان گلزنی همچون کارلس پویول و همین پیکه و البته میلِ  هافبک های تیم به گلزنی باعث شده بود تا این امر خیلی راحت تر  صورت بگیرد.

 

به علاوه آردا توران و الکس ویدال به هیچ عنوان بازیکنانی در سطح بارسلونا نبودند، چه برسد به اینکه حتی همین بازیکنان معمولی یک نیم فصل را هم روی نیمکت بنشینند! توماس ورمائلن هم که بیشتر از اینکه رنگ نیوکمپ را ببیند، در کلینیک بستری بود و شاید بدترین خرید تاریخ باشگاه باشد!

 

 

به این ترکیب جرمی متئوی معلوم الحال را هم اضافه کنید، بازیکنی که ضرر  و زیانش به مراتب بیشتر از فوایدش است!

 

اصرار انریکه به حفظ ترکیب اصلی تیمش و از دست رفتن فرصت نقل و انتقالات زمستانی برای بارسا، باعث شد تا فشار زیادی به بازیکنان این تیم بیاید و فاصله معنی دار ترکیب اصلی و نیمکت این تیم هم در این بین مشهود بود!

 

سه - فشردگی مسابقات

 

بارسلونا در این فصل در چند جبهه می جنگید؛ لا لیگا و کوپا دل ری، لیگ قهرمانان اروپا و جام جهانی باشگاه ها؛ هر یک از این مسابقات و نوع برنامه ریزی آنها باعث شد تا بازیکنان با خستگی در دیگر تورنمنت ها قدم بگذارند.

 

به علاوه حضور چند تن از بازیکنان این تیم در تیم ملی اسپانیا و انجام مسابقات فیفا دِی هم مزید بر علت شد تا بارسلونا نتواند سرِ بزنگاه مانع افت خود شود. افتی که به قیمت از دست رفتن لیگ قهرمانان اروپا، شکست در ال کلاسیکو و شاید از دست رفتن لا لیگا و کوپا دل ری باشد!

 

آنچه برای هواداران بارسلونا در سراسر جهان اهمیت دارد، این است که انریکه باید دست بجنباند تا بیشتر از این تیمش در منجلاب دست و پا نزند...



سایت منتشر کننده مطلب: ورزش 11

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۱
سوران زوراسنا