کوروش بزرگ
کوروش دوم (به پارسی باستان: )، کوروش بزرگ یا کوروش کبیر، همچنین سیروس و کورُس (برگردان آن از تلفظهای اروپایی)، بنیانگذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که به مدت سی سال، در بین سالهای ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گستردهای از آسیا حکومت میکرد. کوروش در استوانهٔ خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیشپیش، شاه بزرگ انشان، از خانوادهای که همیشه پادشاه بودهاست» معرفی میکند. به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشتهاست و بهجز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ
را مادر کوروش دانستهاند و گزارش دادهاند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه
یکم و ماندانا بودهاست. برخی از مورخان امروزی این روایت را معتبر
میدانند اما برخی دیگر اعتقاد دارند که رواج این روایت ریشههای سیاسی
داشتهاست و هدفش این بوده که از بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی
نیمهمادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارسها آشتی دهد و اصولاً رابطهای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه میدانند.
دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سالهای اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانهاست. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل میکند؛ ولی فقط یکی از آنها را معتبر میداند. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا قرن چهارم پیش از میلاد مسیح سلسله داستانهای متفاوتی دربارهٔ کوروش نقل میشدهاست.
کوروش ابتدا علیه ایشتوویگو ، شاه ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمکهایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و بهسوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و بهسوی «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» لشکر کشید. جزئیات این جنگها در تاریخ ثبت نشدهاست و اطلاع کمی دربارهٔ جزئیات این نبردها وجود دارد.
در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش آهنگ تسخیر بابل را کرد و وارد جنگ با بابل شد. به گواهی اسناد تاریخی و عقیدهٔ پژوهشگران، فتح بابل بدون جنگ بودهاست و توسط یکی از فرماندهان کوروش بهنام گئوبروه در شب جشن سال نو انجام شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد امپراتوری بزرگی در آسیای مرکزی و غربی شد و زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهنشان در سرزمین اسرائیل (کنعان) را فراهم کرد. کوروش همچنین دستور داد که پرستشگاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و نقرهای را که نبوکدنصر، شاه بابل، از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان تحویل داد. استوانهٔ کوروش پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشیاست. در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در شهر نیویورک قرار داده شد.
هرودوت گزارش میدهد که کوروش در جنگ با ماساگتها کشته شد؛ ولی این دیدگاه را بیشتر مورخان جدید رد میکنند و معتقدند که داستان هرودوت ساختگی است. تنها منبع موثق کهنی که غیرمستقیم به مرگ کوروش اشاره میکند، دو لوح و سند گلی یافتشده در بابل است که نخستین آن مربوط به دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است که تاریخ آن «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان میدهد. سند دوم که مربوط به سی و یکم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است، «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها» را بر خود دارد. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان میدهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشتهاست و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تختنشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیدهاست.
پیش از سال ۵۵۰ قبل از میلاد پارسها نقش به سزایی در تحولات دنیا بازی نمیکردند اما در این سال پیروزیها و فتوحات کوروش بر سلاطین همسایه آغاز گردید. کوروش یک نظامی نابغه بود، به طوری که بین سالهای ۵۵۰ تا ۵۳۹ پیش از میلاد با فرماندهی موفق لشکریانش پیروزیهای متعددی کسب نمود. گستردگی پهنه حکومت کوروش تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد از شرق، رود سند در هندوستان و از غرب، آناتولی بود. این قلمرو حکومتی ۳۲۰۰ کیلومتر طول داشت.[۴]
منابع زندگانی کوروش
مهمترین منابع کلاسیک یونانی برای زندگانی کوروش، هرودوت(حدود ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد)، گزنفون (حدود سالهای ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد) و کتزیاس (سالهای ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد در ایران) است. مهمترین منابع شرقی، رویدادنامه معروف نبونئید، شاه کلدانی است که از کوروش شکست خورد و گزارش خود کوروش، استوانه کوروش است.[۵]
در میان منابع کهن یونانی موجود که دربارهٔ کوروش هخامنشی سخن گفتهاند، مهمترین آنها هرودوت، کتزیاس و گزنفون هستند. با بررسی این نوشتهها مشخص می شود که در روزگاران پس از مرگ بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، جاذبهها و دافعههای شخصیت وی، مانند مردان بزرگ تاریخ، سرگذشت او را نزد ایرانیان در هالهای از ابهام روایات گوناگون و متناقض فرو برده بود. به نظر میرسد، میتوان گزارشهای ایرانی دربارهٔ کوروش را به ۳ دسته تقسیم کرد: روایت دوستداران، روایت مخالفان، روایت میانهروها.[۶]از میان ۳ مورخ مشهور یونانی، گزنفون به تبعیت از کوروش جوان، روایت دوستداران کوروش بزرگ را گزارش کرد؛ کتزیاس به پیروی از فضای حاکم بر دربار اردشیر دوم، روایت مخالفان کوروش را نقل نمود؛ و هرودوت تحت تاثیر طبع معتدل و شخصیت معقول داریوش - که تا روزگار اردشیر یکم هخامنشی نیز تداوم یافت - روایت میانهروها را دربارهٔ کوروش در بیان آورد.[۷]
هرودوت
از میان منابع کهن، نوشتههای هرودوت تا حدودی قابل اعتماد است و پژوهشهای نوین باستانشناسی هم در پارهای از موارد، گفتههای او را تأیید میکنند.[۸] مورخین معاصر، معتقدند که هرودوت همواره مسائل مهم تاریخی را با افسانهپردازی آمیخته است. هرودوت دوران کودکی و رشد کوروش را بر اساس افسانههای عامیانه و غیرواقعی نقل میکند.[۹] هرودوت، صفاتی کاملاً منفی به کوروش نسبت میدهد و این صفات، گاه حتی جنبه غالب به خود میگیرند. گرچه تصویر سنتی، جنبههای مثبت شاه را مخدوش نمیسازد و بر آن اثری ندارند. کوروش نیز گاه ممکن بوده سختگیر و بیمدارا، تندخو و آتشینمزاج شود. عاقبت کار او نیز، تصویری از اندیشه هرودوت درباره فرمانراویی توسعهطلب است که وقتی از حد خود فراتر رفته، قادر به تحقق اهداف خود نگشته است. منتهی هرودوت، به رغم احتیاطهای خود نسبت به برخی سنتهای شفاهی درباره کوروش (مثل آنهایی که منشا ایرانی دارند)، نتوانسته درباره جذابیت شخصیت پادشاه پارس، مقاومت کند.[۱۰]
گزنفون
درباره گزنفون و کتاب او، «سیرت کوروش» (یا کوروشنامه) باید گفت که سرشت تخیلی و تصور کتاب او تا مدتها، مورد قبول خاورشناسها بوده است؛ اما این کتاب، امروزه در شمار آثار ویژه ادبی طبقه بندی شده است. این کتاب، گرچه بازتاب مشاهدات شخصی گزنفون در مقام نویسنده (سرباز و شاهد عینی سبک زندگانی پارسیها) است، و گرچه ممکن بوده بعضی اطلاعات درباره پارسیها را در میان خوانندگان خود بدیهی فرض کرده باشد، اما هرگونه سنجش و ارزیابی کوروشنامه، به عنوان کتابی تاریخی، پذیرفتنی نیست. در گذشته، بر منش یونانی این کتاب به درستی، تاکید شده و آن را با «آیینههای شاهزادگان» قیاس کردهاند که حاصل مباحثات درباره دولت آرمانی (و سیاستمدار آرمانی) بوده که در قرن چهارم پیش از میلاد، در هلاس مقبولیت و محبوبیت عام زیادی داشته است. با وجود این، دانشمندان پسینتر، این تصویر را مرتبط با حماسه سنتی ایران و فولکلور ایرانی دانستهاند. گرچه دانش امروزی ما، اهمیت نسبی این دو عنصر را میتواند تمایز دهد، روشن است که گزنفون، خواستار ترسیم چهرهای جذاب از کوروش بوده است.[۱۱]
کتسیاس
کتزیاس پزشکی یونانی بوده که میان سالهای ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد، به عناون پزشک پروشات همسر داریوش دوم و اردشیر دوم پادشاه هخامنشی در دربار ایران زیسته است و 23 جلد کتاب تحت عنوان «پارسیان» (The Persica) نگاشته است که اصل آن از بین رفته است.[۱۲]
به عقیده اشمیت، گرچه بخش عمدهِ منبع اصلی نوشتههای کتسیاس درباره پارسیها (کتاب پرسیکا) را در دست نداریم، اما کسانی همچون نیکلاس دمشقی، فوتیوس، همچنین مورخین پس از گزنفون، شامل آلیان، آتنئیوس (Athenaeus )، فالرون دمتریوس (Demetrius of Phaleron)، پلوتارک، پلینی، استفانوس بیزانسی، استرابو، جان تیتزز و سودا از او نقل کرده اند. گرچه قسمت کوچکی از آثار او در این آثار پراکنده به چشم میخورد، ولی میتوان با قاطعیت گفت که او، «یکی از پدران رماننویسی تاریخ» است.[۱۳]
دیاکونوف معتقد است که نوشتههای کتزیاس جنبهٔ داستانسرایی و تفریحانگیز دارند و تقریباً در تمامی مواردی که هرودوت و کتزیاس دربارهٔ واقعهٔ یکسانی صحبت کردهاند، گفتههای آنان بسیار با هم اختلاف دارند و در مواردی که بتوان این اختلافها را از روی منابع دیگر بررسی کرد، گفتههای کتزیاس نادرست است.[۱۴] جعفری دهقی، روایاتی که از ژوستین و نیکلای دمشقی به نقل از کتزیاس ارائه میدهد، را زاییدهٔ مقاصد سیاسی و تبلیغاتی میداند.[۱۵] کتزیاس ادعا میکند که از سالنامههای رسمی ایرانی و مشاهدات شخصیاش به عنوان پزشک دربار در نوشتن کتابش استفاده کرده است، ولی بررسیهای بیشتر نشان داده که وی حتی به زبانهای شرقی آشنا هم نبودهاست. اگر کتزیاس از سالنامههای رسمی استفاده میکرد، ممکن نبود آنچه را که نمیداند، نداند. ولی در عوض چیزهایی را «میداند» که وجود آنها در سالنامههای رسمی، محال محض است. با این حال، نمیتوانیم تماماً از نوشتههای کتزیاس صرفنظر کنیم زیرا وی زمان درازی را در ایران هخامنشی بسر برد و با هخامنشیان رابطه زیادی داشت و روایات زیادی را شنیدهاست و گاهی در بین مطالب بیارزشی که نقل میکند، یک نام یا روایتی یافت میشود که محال است خود او جعل کرده باشد.[۱۶]
منابع یهودی
در خلال فتح بابل، کوروش منشور خود در خصوص آزادیهای اجتماعی و دینی را اعلام کرد. بنیاسرائیل نیز مشمول چنین قانونی شد و کوروش آنها را مخیر کرد که در بابل بمانند یا به سرزمین کنعان در ساحل مدیترانه بازگردند. در خصوص آنان که به کنعان بازگشتند، کوروش تمهیداتی را برای بازسازی هیکل یا معبد سلیمان فراهم آورد و استقرار آنان را در آن منطقه تسهیل کرد. این رفتار برای یهودیان، که نقطهٔ مقابل رفتار اسارتبار بابلیان بود، کوروش را به قهرمانی برای قوم یهود بدل ساخت که جایگاه ویژهای در متون دینی آنان یافت. در شماری از کتب انبیا از کتب عهد عتیق، نام کوروش بهعنوان منجی بردهشده و گاه اقدام او در جهت آزادسازی یهود از اسارت، بهعنوان یک مأموریت خودآگاه یا ناخودآگاه الهی تلقی شده است. نمونهای از این یادکرد را میتوان در کتاب دوم تواریخ ایام (۲۲:۳۶-۲۳)، کتاب عزرا (۱، ۴:۳-۵، ۵:۱۳-۱۷، ۶:۳، ۱۴) کتاب اشعیا (۲۸:۴۴، ۱:۴۵ بهبعد، ۱:۴۶-۲، ۴۷) و کتاب دانیال (۲۱:۱، ۶:۲۹، ۱:۱۰) بازجست.[۱۷]
به اعتقاد ویزههوفر، نبایستی منابع یهود (کتاب دوم تواریخ، کتاب عزرا و کتاب اشعیاء نبی) را به منزله سند تاریخی محسوب کنیم. چرا که یهودیان، همچون گزنفون، روایتگر تصویرگر شخصیتی نیک، از کوروش بودند. از نظر او، این نوشتارها، نویدبخش یا توصیفگر «نقطه عطف الهی و لاهوتی» برای بنی اسرائیل هستند. کوروش، همچون «ابزار عمل تاریخی یهوه» ظاهر میشود، که به دوران تبعید آنان پایان میبخشد و دوران تازهای را شروع میکند. حتی خاروشناسان، تردید دارند که آیا کوروش، به راستی فرمان بازگشت یهودیان تبعیدی به موطن خود و بازسازی معبد هیکل و استقرار مجدد کیش یهود در اورشلیم را صادر کرده است، یا اینکه این یک فرض پیشبینیگرایانه از جانب یهودیان بود که از جانب خدا، منجی فرستاده شود و این کردارها را انجام دهد.[۱۸]
استوانه کوروش
منشور کوروش نیز به نوبه خود، سندی تلقی نمیشود که به طور تصادفی به دست ما رسیده باشد. این استوانه، نوعی کارنامه است که برای فرمانروای جدید تدوین گشته و معرف صفات او علیه پسزمینهای است که ظاهراً به قدردانی از مردوک (خدای شهر بابل) میپردازد. بنابراین مناسب چارچوب نبرد ایدهگرایانه شاه قدیم و جدید است؛ و درباره منش کوروش، کمتر سخن میگوید و بیشتر حاکی از تلاشهای وی برای مشروعیتبخشی به خود و مهارتش در استفاده از سنتها و الگوهای محلی، برای تحقق اهداف خویش است.[۱۹]
اسناد رسمی
حدود ششهزار اسناد قانونی، اقتصادی و دیوانسالاری از اسناد شخصی و بایگانی معبد بابلیها در دوران هخامنشیان پیدا شد که تا کنون منتشر گشتند. این اسناد با زبان اکدی و لهجه پساایلامی، بر روی الواح گلی مکتوب شده اند. این اسناد شامل متون قرار، گرونامه، قرارداد برای فروش و کرایه زمین و خانهها، رسید پرداخت مالیات، بایگانی اقدامات دربار و ... هستند. پانصد مورد از این اسناد، نامههای اداری یا شخصی هستند. اکثر این متون متعلق به دورانهای پادشاهی کوروش، کمبوجیه و داریوش یکم هستند. همچنین، حدود بیست سند در مناطق اکباتان، پرسپولیس، هومدشو (در مجاورت پرسپولیس)، شوش و دیگر شهرهای غربی و جنوب غرب ایران کشف شد. این اسناد، نماینگر شرح معمالات تاجران بابلی در ایران هستند یا در چند مورد محدود، بابلیهایی هستند که در آنجا سکونت گزیدند.[۲۰]
منابع پسینتر
موسی خورنی چندین بار در تاریخ خود، از کوروش نام میبرد. او می نویسد:«او (تیگران) کوروش را یاری کرد تا سیطره مادها را براندازد». خورنی در کتاب دوم، لشکرکشی کوروش علیه لیدیه را آورده است.[۲۱]
نام، تبار و خانواده
نام
نام کوروش در منابع مختلف به صورتهای گوناگونی ذکر شدهاست. در سنگنبشتههای هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شدهاند، بصورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان: ) و در صیغهٔ مضافٌالیه «کورائوش» خوانده میشد. در نسخهٔ عیلامی سنگنبشتهها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شدهاست. این نام در تورات بصورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده و در زبان یونانی آن را «کورُس» میگفتهاند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده میشود.[۲۲] از مورخین سدههای اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در «مروجالذهب و معادنالجوهر» «کورُس»، طبری در «تاریخ الرسل و الملوک» و ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا» «کوروش» نوشتهاند.[۲۳]
کهنترین دیدگاهها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتزیاس، پلوتارک و استرابو میتوان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است.[۲۴] کتزیاس و پلوتارک، نام کوروش را بهمعنی «خورشید» دانستهاند. بهروایت کتزیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش بهمعنی خورشید نامید». پلوتارک (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین مینویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنانکه میگویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژهای پارسی برای «خورشید» است. واژهٔ «خورشید» در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در زبان اوستایی و svar در سانسکریت است.[۲۵]
بنابر یک نظریه، کوروش، نامی پارسی است که میتواند مرتبط با Kúru- ایرانی باستان که در رزمنامه ملی هندیها، ذکر شده، باشد. اما این نظریه، هنوز مورد مناقشه است. [۲۶] نظریه دیگر، تفسیر این نام به معنی «خوار کننده دشمن در مشاجره» که مشتقی از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی «خوار کردن، پست کردن»، است، اما رضایی باغبیدی، این تئوری را رد کرده است. به گفته او، کلمه kaũ-*، یک مشتق هم در زبانهای ایرانی (از باستان تا امروزی) نداشته است.[۲۷] ووتر هنکلمن معتقد است که کوروش، نامی ایلامی است که کوتاهشده از «خداینام+فعل» است. به معنی «خدای [نامعلوم] نگهداری کرد/حمایت ارزانی داشت». نظریه هنکلمن، بر اساس سخن استرابو است که گفته «کوروش قبل از آنکه شاه شود، با نام (ایرانی قدیم) «آگراداتس» خوانده میشد. از نظر او، عیلامی بودن نام «کوروش»، دلیلی بر عیلامیتباری شخص کوروش نیست، چرا که در کتیبه بایگانی «آکروپل» شوش (اوایل قرن ششم پ.م)، به خوبی نماینگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که خود را «پارسی» میدانستند، در حالی که اثری از «انشان» به چشم نمیخورد. اما چرا کوروش نامی ایلامی برای خود برگزید؟ پاسخ هنکلمن این است که کوروش خود را در استوانهاش «شاه [شهر] انشان» (که تبارش تا «چیشپیش» می رساند که او هم شاه انشان معرفی کرده است) در مقابل ادعای مشابه نبونئید در استوانه «سیپار» به کار برده است. از نظر او، انشان نامی بود که برای بابلیها، اسمی مشهورتر بود. از همینرو، او خود را پادشاه انشان معرفی کرد تا به خودش (به عنوان فرمانروای نخستین امپراتوری جهان) سابقهای داده باشد.[۲۸]، اما رضایی باغبیدی، با سخن استرابو مخالف است. در روایت استرابو، نام کوروش بزرگ در آغاز «آگراداتس» بود و «کوروش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از نام رود «کُر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد.[۲۹]
تبار
|
|
|
هخامنش
شاه پارس
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
چیشپیش
شاه پارس
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
آریارمنه
فرماندار پارس
|
|
کوروش یکم
شاه انشان
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
آرشام
فرماندار پارس
|
|
کمبوجیه یکم
فرماندار انشان
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
ویشتاسپ
شاهزاده
|
|
کوروش دوم
شاه ایران
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
داریوش یکم
شاه ایران
|
|
کمبوجیه دوم
شاه ایران
|
|
بردیا
شاهزاده
|
|
آرتیستون
شاهدخت
|
|
رکسانا
شاهدخت
|
|
آتوسا
شهبانو
|
|
|
نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی میکردهاند که از حکاکیها و گزارشهای تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگنبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمدهاست: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکیهای شهر بابل از اور این گونه شروع میکند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان»[۳۰] و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانوادهای که همیشه پادشاه بودهاست» معرفی کردهاست.[۳۱][۳۲]
در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، گزنفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو، شاه ماد، است. تاریخدانهایی چون کامرون، پیانکوف و وایسباخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد میدانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک میداند و میگوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب میتوان ادعا کرد که کوروش نمیتوانسته نواده ایشتوویگو باشد.[۳۳] بریان میگوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا میتواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بنمایهای است که آن را نزد هرودوت باز مییابیم، وقتی که میکوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانیای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است.[۳۴] برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشههای سیاسی داشتهاست و هدفش این بوده که از بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمهمادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارسها آشتی دهد و اصولاً رابطهای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه میدانند.[۳۵][۳۶] از نظر اشمیت هم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه اول و به دنبال آن، تولد کوروش، که توسط هرودوت روایت شده، هیچ هدفی جز انعقاد ارتباط خانوادگی بین کوروش و آستیاگ نداشته است. او معتقد است که ازدواج این دو نفر، از نظر تاریخی، مشکوک است.[۳۷]
خانواده
سیسرون به استناد دینون، گزارش میدهد که کوروش در چهل سالگی شاه شد و ۳۰ سال سلطنت کرد. از آنجا که او در ۵۳۰ قبل از میلاد مسیح درگذشت، در حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد به دنیا آمده و در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش به عنوان شاه پارس شدهاست. هرودوت میگوید که کوروش با کاساندان، شاهزادهٔ هخامنشی ازدواج کرد و ۲ پسر بهنامهای کمبوجیهٔ دوم و بردیا داشت و صاحب سه دختر بود که ۲ تن آنها آتوسا، آرتیستونه نام داشتند و سومی احتمالاً رکسانا بود.[۳۸]
کودکی و نوجوانی
دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سالهای اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود میدارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانهاست. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل میکند.[۳۹] ولی فقط یکی از آنها را معتبر میداند که این داستان هم از نظر داندامایف دارای عنصرهای فولکلور است.[۴۰] طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستانهای متفاوت دربارهٔ کوروش نقل میشدهاست.[۴۱]
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوهاش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روییده و تمام آسیا را فراگرفتهاست پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.[۴۲]
سالها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی میکرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند. وی در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. پس از آن هارپاگ را به بی رحمانهترین شکل تنبیه کرد، بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سوال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رویای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.[۴۳]
تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دورههای اولیه در اشعار و افسانهها، قهرمانانی از قبیل شاهان و بنیانگذاران مذاهب و سلسلههای سلطنتی و بطورکلی قهرمانان ملی خود را ستودهاند. شباهت بهتآور و گاه یکسانبودن این افسانهها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصلههای زیادی دارند، از دیر باز معلوم بوده و در سبک و روال این نوع افسانههای ولادت معمولاً شباهتهایی به چشم میخورد.[۴۴] داستان هرودوت از تولد کوروش، نهتنها همانندهایی در داستانهای تولد شخصیتهای تاریخی دیگر مانند حکایت کودکی موسی و کودکی سارگن بزرگ (بنیانگذار بابل) دارد، بلکه دربارهٔ دودمانهای شاهی در تاریخ ایران نیز نظیر چنین داستانهایی موجود است که داستان کوروش اولین آنهاست. داستان زادن و جوانی اردشیر بابکان نخستین پادشاه دودمان ساسانی نیز همانند داستان کوروشاست.[۴۵]
گاهشمار دوران پادشاهی
سالها پیش از میلاد است.
- ۵۵۸: آغاز پادشاهی کوروش در انشان (فارس) و خوزستان. انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش.[۴۶]
- ۵۵۰: شکست ایشتوویگو شاه ماد از کوروش و پیرو آن فتح هگمتانه. اتحاد ماد و پارس.[۴۷]
- ۵۴۹ تا ۵۴۸: تسخیر سرزمینهای پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش.[۴۸]
- ۵۴۶: فتح سارد پایتخت لیدی توسط کوروش و شکست کرزوس پادشاه لیدی.[۴۹]
- ۵۳۹: فتح بابل ثروتمندترین شهر غرب آسیا توسط کوروش. سقوطی که با مقاومت کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست[۵۰]
- ۵۳۹: کوروش به یهودیان آواره اجازه داد تا به اورشلیم باز گردند و در آنجا آزادانه برای خود کنیسه بسازند.[۵۱]
- ۵۲۹: کوروش به قبایل سکاها در شمال شرق ایران حمله کرد و در جنگ با ماساگتها کشته شد. وی را در پاسارگاد دفن کردند. پس از او کمبوجیه دوم فرزند کوروش به تاج و تخت رسید.[۵۲]
جنگ با مادها
اسناد موجود از منابع میخی بینالنهرین حکایت از آن دارند که کوروش پس از به تختنشینی در پارس، با بابل روابط سیاسی برقرار کرد تا از جانب غرب، خیالش آسوده باشد و احتمالاً همزمان توجه خود را به شرق و شمال ایران نیز معطوف کردهبود. کوروش برای رهایی از یوغ مادها لشکرکشی خود را با حمله به دژ مادی پاسارگاد آغاز کرد و به گفتهٔ هرودوت، تنها سه طایفه از شش طایفهٔ ساکن پارس، به شورش او پیوستند اما از قرار معلوم، وی تعدادی از نجبای مادی را بهطرف خود کشید.[۵۳] در این شورش، نبرد سختی درگرفت، نیکولاس دمشقی گزارش میدهد که در ابتدا اوضاع جنگ اصلاً به سود سپاه کوروش نبوده و پارسها از برابر مادها که ار نظر تعداد سپاهیان، وضع بهتری داشتند گریخته بودند. زنان پارسی با دیدن مردانی که در حال فرار بودند بر آنان بانگ زدند که آیا میخواهید دوباره به همان جایی بروید که از آنجا بهدنیا آمدهاید؟ این رفتار زنها باعث شد مردان با سرسختی بیشتری بجنگند و فائق آیند.[۵۴]
کوروش احتمالاً توانستهاست ظرف دو سال بعدی، کلیهٔ نیروهای مادی را از پارس بیرون کند. به گفتهٔ هرودوت، هنگامی که آستیاگ شنید که کوروش برای جنگ آماده میشود، قاصدی را نزد وی فرستاد و او را به دربار احضار نمود. کوروش پاسخ داد خیلی زودتر از آنچه انتظار میرود در آنجا حاضر خواهم شد. این عدم اطاعت کوروش از آستیاگ نشان یک طغیان بود.[۵۵] آستیاگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد همهٔ نیروهای کمکی خود را از شمال و شرق ایران برای لشکرکشی نهایی فراخواند. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش میدهد: «آستیاگ سپاه خود را بهکار گرفت و بهسوی کوروش، شاه انزان، تاخت تا او را از پای درآورد».[۵۶]
هارپاگ فرماندهی سپاهیان ماد را برعهده داشت و بنابر روایت هرودوت، هارپاگ که آستیاگ شدیداً او را تنبیه کرده بود، تصمیم گرفت که از شاه انتقام بگیرد. رویدادنامهٔ نبونعید مینویسد: «سپاه آستیاگ در میان جنگ سرکشی کرد.»[۵۷] بخشی از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و بقیه، راه فرار پیش گرفتند و آستیاگ برای دفاع از پایتختش هگمتانه، شخصاً فرماندهی باقیماندهٔ سپاهش را برعهده گرفت اما ناچار شد از برابر کوروش به دژ شهر پناه برد و شهر تسلیم کوروش شد.[۵۸] رویدادنامهٔ نبونعید گزارش میدهد که «آستیاگ اسیر شد و مادها او را تسلیم کوروش کردند». کوروش با وی رفتاری جوانمردانه داشت و زندگی آخرین شاه ماد را بدو بخشید و او را به هیرکانیا [گرگان امروزی] تبعید کرد و خود کوروش «زر و سیم و همهٔ گنجینه را از هگمتانه برداشت و به انزان برد». او پس از پیروزی سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر مادها، به بخش بزرگی از ایران دست یافت اما به حریم خاندانهای حاکم تعدی نکرد بلکه صرفاً آنها را دستنشاندهٔ پارس کرد. وی سپس به سمت غرب آمد و در آوریل ۴۷۰ پیش از میلاد به منطقهٔ میانرودان وارد شد تا سرزمینهایی که مادها در جنگ با آشورها از آن خود کرده بودند را مطیع خود کند. «او بر شاه آنجا پیروز شد، گنجینهاش را از آن خود کرد و نیروهای خود را بر آنجا گمارد».[۵۹]
کوروش پس از تسخیر ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد، اما در عمل سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره میشد. پارسها سیستم ادارهٔ کشور را از مادها به عاریت گرفتند که خود آنها نیز بسیاری از شیوههای آن را از آسوریها به عاریت گرفته بودند. درون حیطه و قلمرو امپراتوری هخامنشی، سرزمین ماد، دقیقاً پس از خود پارس رتبهٔ دوم را داشت؛ بنابراین یونانیان، یهودیان، مصریها و سایر مردمان دنیای قدیم، سقوط ماد را در حقیقت جانشینی کوروش به جای آستیاگ میدانستند و پارسیها را مادی میدانستند و تاریخ پارس را توالی و دنباله تاریخ ماد تلقی میکردند. هر چند هرودوت در بخشهای پژوهشی کارهایش، با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارسها تفاوت قائل میشود، ولی در فصولی که به افسانهها و داستانها میپردازد، شیوههای این دو را با یکدیگر مخلوط میکند و درهم میآمیزد. تئوگنیس و سیمونیدس و سایر شاعران یونانی نیز پارسیها را اهل ماد خواندند. منابع مصری و نیز سایر منابع نیز پارسیها را مادی خواندهاند.[۶۰] به گفته بیکرمن، بعد از فتح ماد به دست پارسها، هر جایی که خارجیها (یعنی هرودوت) سخن از مادها آورده، منظورش همان پارسها بوده است. در کتاب دانیال (۸:۳) قوچ دو شاخ نمادی از ماد و پارس است.[۶۱]
فروپاشی فرمانروایی لیدیه
پس از فتح همدان توسط کوروش و اسیر شدن آستیاگ، شوهرخواهر کرزوس شاه لیدیه، وی بسیار نگران بود که رقیب تازهای پیدا کند و کوروش به سرزمینهای به ارث رسیده از ماد قناعت نکند و آهنگ گرفتن سراسر آسیای صغیر را داشته باشد. از اینروی تصمیم گرفت که نگذارد رقیب تازهنفس قوی گردد و برای اطمینان خاطر، از چند پیشگوی مشهور یک سوال آزمایشی را پرسید که پاسخش را تنها خود میدانست و درصورتی که غیبگوها پاسخ صحیحی دادند، نتیجهٔ جنگ را از آنها بپرسد. از میان پیشگوها، فقط پیشگوی معبد دلفی به نخستین پرسش وی پاسخ صحیحی داد و کرزوس معبد مذکور را غرق در گنجینهای از زر کرد و با اطمینان کامل از درستی بی چون و چرای پیشگویی معبد دلفی، پرسید که آیا میتواند وارد جنگ با کوروش شود؟ پاسخ مشهود پیشگو این بود: «در جنگ بین کرزوس و کوروش، فرمانروایی بزرگی فرو خواهد پاشید». اینکه منظور از «فرمانروایی بزرگ» خود لیدیه بود، از ذهن وی نگذشت و از این پاسخ خشنود شد و سرگرم تجهیز خود برای لشکرکشی علیهٔ کوروش شد. وی فرستادگانی به مصر و بابل فرستاد و از آنها خواست علیهٔ کوروش با وی متحد شوند و هردوی آنها که از بزرگ شدن دولت هخامنشی نگران بودند، این اتحاد را پذیرفتند و وعده کردند که در سال آینده به او کمک کنند.[۶۲] در این هنگام، یکی از فرستادگان کرزوس به وی خیانت کرده و نزد کوروش آمد و بدو اطلاع داد که کرزوس در حال تدارک نیرو برای جنگ با توست. کوروش فوراً مقدمات جنگ را آماده کرد و تشخیص داد که نباید به دشمن فرصت دهد و او باید حمله را آغاز کند.[۶۳]
در بهار سال ۵۴۵ پیش از میلاد کرزوس با سپاه خود راه شرق را در پیش گرفت و از رود هالیس (قزلایرماق) گذشت و کاپادوکیه را تسخیر کرد. در این فاصله ماه اکتبر فرا رسید و کوروش از ماد و از راه ارمنستان خود را به منطقهٔ پتریا رساند و نبرد سختی بین طرفین درگرفت که بینتیجه پایان یافت. روز بعد کرزوس چون دید تعداد نیروهایش از نیروهای کوروش کمتر است، ترجیح داد که بهطرف پایتخش سارد عقب نشیند، زیرا تصور میکرد که زمستان در پیش است و کوروش بهواسطهٔ سختی زمان و اینکه از مرکز ایران دور است و دولت بابل را در پشت سرش دارد، هرگز به سارد حمله نمیکند و او میتواند در بهار سال آینده با رسیدن نیروهای متحدش، سپاهی بهمراتب بهتر را تشکیل دهد. کوروش آنقدر صبر کرد تا مطمئن شد که سربازهای اجیرشدهٔ یونانی از اقامتگاههای زمستانی خود مرخص شدهاند. سپس با دولت بابل وارد مذاکره شد و پیمان صلح با نبونعید منعقد کرد. به این ترتیب از جانب پشت سر مطمئن شد و به ناگهان و با وجود فصل سرما در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد به سوی سارد لشکر کشید. کرزوس با شنیدن این خبر شگفتزده شد زیرا گمان نمیکرد حریفش در زمستان وارد جنگ شود. متحدین وی دور بودند و زودتر از بهار متصور نبود که کمکی به وی برسد، سپاهیان اجیرشده را هم مرخص کرده بود و چارهای جز استفاده از سوارهنظام نداشت.[۶۴] سوارهنظام لیدیه یکی از سوارهنظامهای ممتاز بود و برای این منظور، کرزوس سپاهش را در طرف شرقی سارد در دشتی به نام هرموس آراست زیرا این دشت وسیع برای عملیات سوارهنظام مناسب بود. کوروش برای فلج کردن سوارهنظام لیدیه، تاکتیک هوشمندانهای را بکار بست، چون اسب از بو و هیکل شتر رَم میکند، وی در جلوی صف لشگرش قطاری از شتر را آراست. اسبهای لیدیهایها از بوی شتر رَم کردند و آشفتگی زیادی در صفوف سپاه ایجاد کردند و سواران نیز ناگزیر پایین آمدند و پیاده جنگیدند. سرانجام ایرانیان پیروز شدند و لیدیهایها به درون دژ عقب نشستند. کوروش بیدرنگ دستور حمله به دژ را داد زیرا باستانشناسان در سارد تعداد زیادی نوک نیزهٔ پارسی یافتهاند. حمله با شکست روبهرو شد و ایرانیان مجبور شدند خود را برای محاصرهای آماده کنند که در فصل زمستان بسیار دشوار بود زیرا شهر سارد از نظر آذوقه مشکلی نداشت و به راحتی تسلیم نمیشد.[۶۵][۶۶]
دو هفته از محاصره بینتیجه سپری شد. آنگاه کوروش در میان سپاهیان اعلام کرد که به نخستین کسی که از بارو بالا برود، پاداش بزرگی خواهد داد. در این میان یکی از ایرانیان ساحلنشین دریای مازندران متوجه شد که قسمت جنوبی دژ که پشت به کوهستان بود، بینگهبان است. علاوه بر این او دیده بود که چگونه یک سپاهی لیدیهای از این سوی شیب به بالا خزیدهاست تا کلاهخودش را که از سرش افتاده بود بردارد. اینک این ایرانی شهامت به خرج داده بود تا از دیوار جنوبی بالا رود و به دنبالش دیگران نیز از این اقدام سرمشق گرفتند و به دنبالش از دیوار بالا رفتند و به این ترتیب دژ سارد در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد تسخیر شد.[۶۷]
به نوشتهٔ هرودوت و برخی مورخان دیگر، کوروش پس از تسخیر سارد دستور داد تا کرزوس و ۱۴ نفر دیگر از بزرگان لیدی را دستگیر کرده و بسوزانند اما بر اثر استغاثه کرزوس، باران جاری شد و آتش را خاموش کرد و کوروش هم که تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بود وی را بخشید اما بعضی محققین جدید معتقدند با توجه به اعتقادات مذهبی پارسیان باستان در مورد قداست آتش، احتمالاً اصل قضیه به این صورت بوده که کرزوس برای مرگ شرافتمندانه تصمیم به خودسوزی گرفته ولی احتمالاً کوروش بهموقع از خودکشی کرزوس جلوگیری کردهاست.[۶۸][۶۹] به گفته شاپورشهبازی این غیرمحتمل است که کوروش کرزوس را بر روی توده هیزم گذاشته باشد، چرا که در سنت پارسیها (به جز موردی که شورش بکنند)، به خاطر آلوده کردن آتش، به صراحت ممنوع شده است.[۷۰] کوروش به هنگام ترک سارد در پایان نوامبر سال ۵۴۵ پیش از میلاد، کرزوس را با خود به هگمتانه به تبعید برد و پنج سال پس از سقوط سارد، سراسر آسیای صغیر ضمیمهٔ شاهنشاهی هخامنشی شد.
تسخیر شرق ایران و غرب آسیای میانه و ایلام
توالی تاریخی جنگهای کوروش، پس از فتح آسیای صغیر مبهم باقیماندهاست. کوروش مسئولیت فتح شهرهای آئونیان را در ساحل دریای اژه و بقیهٔ آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و به اکباتان برگشت تا مقدمات تسیخر بابل، باختر، سرزمین سکاها و بالأخره مصر را فراهم نماید.[۷۲][۷۳] اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، میتواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بیموقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او میبایست به امور شرقی رسیدگی میکرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگهای کوروش در قسمتهای شرقی ایران سکوت کردهاند و به جز هرودوت که آن هم بهطور مختصر به این جنگها اشاره میکند، دیگران مطلبی ننوشتهاند. داریوش نام ساتراپ های تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگنبشتههای بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر میکند که نام سرزمینهای شرقی ایران نیز در میان آنان است.[۷۴] در بند ششم سنگنبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره میکند که امپراتوری او را تشکیل میدهند و چون در زمان نوشتن این سنگنبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش میگذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورشها شده بود، میبایست این سرزمینها در دورههای قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بیگمان این سرزمینها را که در سنگنبشتهٔ بیستون از آنها بهعنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمینهایی بدانیم که بهدست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند.[۷۵] این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» است.[۷۶]
پارسها پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹-۵۴۸ پیش از میلاد بودند را تصرف کردند. به گفتهٔ گزنفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همانطور که در مورد عیلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که عیلام توسط پارسها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه عیلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تاسیس کرد». این شاه عیلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شدهاست. عیلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد.[۷۷]
شهر مهاجرنشین مستحکمشدهٔ «سایرسچتا» (یعنی شهر کوروش) یا همان سایروپولیس در سغد، گواهی فعالیت کوروش در آن ناحیهاست. پلینیوس گزارش میدهد که کوروش، شهر کپیسا در شمال افغانستان را ویران کرد و آریان حملهٔ او به سرزمینهای هند (ظاهراً گندهارا) و فرمانبرداری مردم آریاسپائی در امتداد مرز جنوبی درانگیانا را گزارش داد. به استناد گزارش هرودوت و بروسوس حملهٔ او به سرزمینهای آسیای میانه بعد از شکستدادن لیدیه در ۵۴۷ پیش از میلاد و پس از فتح بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد رخ دادهاست.[۷۸]
فتح بابل
در بابل دهها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آنها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی میکردند. کشمکشهای اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود.[۷۹] شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح میداد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود.[۸۰] کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل میدادند، نسبت به فعالیتهای نبونعید در زمینهٔ آمادهشدن برای جنگ، بیتفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بیدردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگهای متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و مشکل میتوان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند، بجنگد و در برابر آنها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بینالنهرین حملهور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوشآمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجاتدهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزاد کنندهٔ خود دانستند.[۸۱]
بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنانکه در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس آن را احاطه میکردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که میتوان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطهای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل میرسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، مینویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکام بخشیدهام». گزنفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیدهبود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندیاش را ۱۰۰ پا تخمین میزند.[۸۲]
کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم بهطرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد.[۸۳] بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، همزمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانهای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازههای اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»[۸۴]
از خلال گزارشها چنین استنباط میشود که کوروش میخواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را بهدستآورد، تا به کمک آنها مردم را بهسوی خود جلب کند. از الواح برجایمانده به خط میخی که بیدرنگ، از صبح روز بعد بهنام کوروش تاریخ خوردهاند، چنین برمیآید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفتهاست. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بیدردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.[۸۵]
پس از فتح بابل
هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهاییبخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در اینباره گزارش میدهد: «شاخههای نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمینهای بابل صلح را بشارت داده بود.»[۸۶]
برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، اوگبارو بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. اوگبارو ۳ هفته بعد از فتح بابل درگذشت. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراطوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر میرسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.[۸۷]
کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارسها بر بابل، منصبی در حکومت نبونئید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.[۸۸]
تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرتهای درگیر در آسیای غربی شد و بهدنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوزهٔ قدرت بابل قرار داشت.[۸۹] اقدام تعیینکنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بتهایی را که نبونعید بهزور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند.[۹۰] پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود.[۹۱] در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی بهنام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را بهعنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد.[۹۲] همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ ارش، با سه لایه از سنگهای مکعب و بر روی آن لایهای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت میکند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل بردهاست، بازگردانده شود».[۹۳] و میثرَداته [مهرداد]، خزانهدار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد میرسیدهاست.[۹۴] احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در سرزمین اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد.[۹۵] مدارک باستانشناختی بسیاری در دستاست که نشان میدهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاههای مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.[۹۶]
نبرد با ماساگتها و مرگ
احتمالاً کوروش مقدمات امر را برای تسخیر مصر فراهم کرده بود و اقدامات وی بود که باعث شد در سالهای بعد، ایرانیان مصر را تسخیر کنند[۹۷] ولی ابتدا تصمیم گرفت مرزهای شمال شرقی امپراتوریاش را از تاخت و تاز اقوام چادرنشین ماساگتها در امان بدارد. این تاخت و تازها زیانها و صدمات چشمگیری بر ایرانیان شهرنشینی که آمیخته امپراتوری هخامنشی شده بودند وارد کرده بود.[۹۸]
هرودوت میگوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاههای ماساگت حملهور شد و بسیاری ساکنان آنجا را کشت؛ ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تهمرییش، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد.[۹۹] ماساگتها سر بریده کوروش را در کیسهای انداختند و آن کیسه پر از خون شده بود. هرودوت مینویسد این نبرد شدیدترین نبردهایی است که «بربر» ها در آن شرکت جستهاند.[۱۰۰] البته هردوت میگوید که دربارهٔ مرگ کوروش حکایات زیادی وجود دارد و روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیکتر است. در نتیجه معلوم میشود که خود هرودوت هم از صحت این روایت مطمئن نبودهاست.[۱۰۱] بنابر گزارش مورخین یونانی، کوروش در جنگ با ماساگتها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است.[۱۰۲][۱۰۳][۱۰۴]
از نگاه داندامایف داستانهای روایت شده توسط مورخین یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان را دارند.[۱۰۵] اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمیدانیم، اما مشخص است که او در پاسارگارد دفن شدهاست. این حقیقت ممکن است گفتههای هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد.[۱۰۶] ریچارد فرای میگوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرسچَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت میکند.[۱۰۷] کتزیاس میگوید که کمبوجیه باگاپاتس – یکی از درباریان – را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستادهاست.[۱۰۸][۱۰۹]
انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانههای نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگتهاست؛ زیرا اگر ملکه تهمرییش، کوروش را کشته و سر او را برده باشد، چگونه هخامنشیان توانستهاند با سپاهی شکستخورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمتهای داخلی ایران وارد کنند؟[۱۱۰]
در دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپه» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگبراق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوح گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان میداد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها» ست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان میدهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشتهاست و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تختنشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیدهاست.[۱۱۱] ولی اخیراً سندی از کیش در بابل منتشر شده که مورخ نوزدهم ماه ارخسمنه در سال نهم سلطنتی کوروش است که برابر با ۴ دسامبر ۵۳۰ قبل از میلاد میشود. از اینرو به نظر میرسد جنگ با ماساگتها در اواخر (دور) سال ۵۳۰ قبل از میلاد رخ داده باشد.[۱۱۲] بنابر گزارش هرودوت، کمبوجیه به اردوی جنگ علیه ماساگتها پیوست اما پس از چندی، پیش از نبرد قطعی که طی آن کوروش به قتل رسید، به عنوان جانشین تاج و تخت به ایران برگردانده شد.[۱۱۳]
میراث کوروش
کوروش، فقط تنها فاتح و مدیر بزرگ نبود؛ بلکه در ذهن مردم پارسی، او همان جایگاهی داشت که رمولوس و رموس برای رومیها و موسی برای بنی اسرائیل داشت. چگونگی تحویل کوروش نوزاد به چوپان و پرورش او، یادآور رها کردن موسی در نیزار در مصر و به زیر کشیدن پدربزرگ دیکتاتورش، توسط او (موسی) است که در متون افسانهای و اساطیری دیگر هم بازتاب یافته است.[۱۱۵]
هیچ شکی نیست که حماسه کوروش ابتدا در میان پارسیها رشد برخاست و اکنون در میان یونانی درک شده است. احساسات احترام یا ابهت کوروش در بین پارسی وجود داشت، به یونانیها منتقل گشت و این اتفاقی نیست که گزنفون، کوروش را به عنوان فرمانروای آرمانی برگزید. او میخواست، برای تدریس پندهای آرمانی خویش، به شنوندگان یونانیاش به کوروش متوسل گردد. به طور خلاصه، نقش کوروش در طول تاریخ به عنوان مرد بزرگی که بنیانگذار امپراتوری بود، باقی ماند.[۱۱۶]
کوروش بدون شک، نه تنها نابغه هدایتگری بود که امپراتور بزرگ را بنیانگذاشت، بلکه بنیانگذار فرهنگ و تمدن شهری هخامنشی نیز بود. از آنجا که پارسیها شئونیست (متعصب میهن پرست) نبودند، کوروش به سرعت فراگیری از ملتهای مغلوب را آموخت. او نه تنها مادها را آرام کرد، بلکه آنها را با پارسیها متحد کرد و یک نوع پادشاهی دوجنبهای از مادها و پارسها به وجود آورد. کوروش سنتهای پادشاهی را از مادیها وام گرفت. آنها کسانی بودند که بر یک امپراتوری حکمرانی میکردند، در حالی که پارسیها، فقط متحدشان بودند. یک مادی، احتمالاً به عنوان یک مشاور شاه هخامنشی، به عنوان نوعی رئیس وزیران عمل میکرد. بنا بر نقش برجسته متاخرتر در پرسپولیس، پایتخت شاهان هخامنشی از زمان داریوش، یک مادی، مکرراً با پادشاه بزرگ، دیده میشود. ایلامی، ساکنان بومی پارس، همان گونه که میتوان در این نقش برجسته دید، آموزگاران پارسیها در زمینههای بسیاری بودند، برای مثال، لباس ایلامیها بر تن پارسیها و خراجگذاران ایلامی دیده میشود که نقشبرجسته سنگی پرسپولیس دیده میشود.[۱۱۷]
همچنین به نظر میرسد که نوآوری جدیدی در حکومت و فرمانروایی، ولی بیش از آن تمایل به وام گیری، ترکیب با شایستگی به منظور تطبیق موارد وامگرفته شده با امپراتوری جدید است.[۱۱۸]
شخصیت کوروش
کوروش در نزد بابلیان، برگزیدهٔ مردوک، در نزد یهودیان، مسحشدهٔ خداوند بود و بهنظر نمیرسد که مادها او را سروری بیگانه فرض کردهباشند. هرودوت میگوید که پارسیان از او چونان یک پدر سخن میگفتند، زیرا وی مهربان بود و از آنچه برای ایرانیان نیکو بود، کوتاهی نمیکرد؛ در عین حال هرودوت وی را مردی زودخشم میداند.[۱۱۹] داندامایف میگوید «کوروش محبوبترین شاه پارس و بنیانگذار یک امپراتوری جهانی بود».[۱۲۰]«به نظر میرسد کوروش به سنت و ادیان سرزمینهای فتح شده احترام میگذاشت. پارسیها او را پدر، روحانیان بابل او را برگزیده مردوک، یهودیها او را مسیح فرستاده شده از جانب یهوه و یونانیان او را فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش میدانستند. گزنفون در کورشنامه او را حکمرانی آرمانی و ایدهآل توصیف میکند».[۱۲۱]
والتر هینتس، میگوید: «کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود: ماد، لیدیه و بابل. آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچکدام از سه فرمانروا، نه آستیاگ، نه کرزوس و نه نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آنها بسنده کرد و حتی برای آنها زندگی شاهانهای فراهم آورد. این رفتار در جهان باستان بیسابقه بود و تا زمان کوروش هرگز اتفاق نیفتاده بود».[۱۲۲]
کوروش از دیدگاه یهود
کوروش جایگاه ویژهای در تاریخ یهود دارد، در منابع عهد عتیق، با عناوین «مسیح خداوند» و «سرور، خدای بهشت» خطاب شده و به او «همهٔ پادشاهیهای روی زمین» داده شدهاست. در کتاب عزرا و اشعیای نبی، از وی چنین یاد شدهاست: «او شبان من است و رضایت خاطر مرا فراهم خواهد کرد.»[۱۲۳] نام او در رسالت اشعیای ثانی، در کتاب عزرا و در انتهای کتاب دوم تواریخ و در کتاب دانیال (۱:۲۱; ۶:۲۹; ۱۰:۱) ذکر شدهاست. در این پاراگرافها او، هم به عنوان کسی که مقدر شده تا اسرائیل را حفظ نماید و عملیات مشخصی را از طرف خدای اسرائیل (اشعیای ثانی) برای آن به انجام رساند و هم به عنوان شخصی که فرمان و قانونش پایه و اساسی شد برای برگشت به زایون و برپاسازی معبد ویران شدهٔ عزرا، ظاهر شدهاست. ظاهراً موفقیتهای کوروش، خصوصاً آمادهسازیها و اقداماتی که نشان میداد جنگ بین او و بابل به تأخیر میافتاد، در قسمتی از مسئولیت اشعیاء ثانی برای نبوت مطلق او در آزادسازی و رستگاری قریبالوقوع اسرائیل و تخریب در شرف وقوع و احتمالی بابل بود. امیدهای پیغمبر به وضوح در بخش ۴۵:۱–۱۳ بیان شدهاند. «خدا رو به تدهین شدهاش [کوروش] نمود. کسی که در گذشته به او کمک نمود و در آینده نیز در ادامه فعالیتهایش به او کمک خواهد نمود». «من قبل از تو خواهم رفت و کوهها را صاف میکنم، درهای برنزی را خُرد خواهم نمود و ستونهای آهنی را به تکههای ریز خرد میکنم». کوروش بر آن است که اورشلیم را بازسازی نماید و جامعهٔ تبعیدشده را دوباره بازگرداند. در حالیکه او هنوز خدای اسرائیل را نمیشناسد: «من تو را با اسم صدا میزنم، با نام فامیلی صدا میزنم، با اینکه تو مرا نمیشناسی» او در نهایت چنین خواهد کرد، بنا بر کمک بزرگی که از او دریافت خواهد نمود. این نبوت همانطور که قبل از این اتفاق تحویل شد، احساسات و امیدهای پیامبر را که منتظر تسخیر بابل و تنبیه آن است، نمایان میکند.[۱۲۴] در بسیاری از شهرهای بزرگ اسرائیل به دلیل جایگاه کوروش در تاریخ یهودیان، خیابانی به نام او نامگذاری شدهاست که نمادی از رابطهٔ کهن یهودیان و ایرانیان است.[۱۲۵]
در تلمود، یزدگرد یکم ساسانی را به سبب خوشرفتاری اش، «کوروش نو» میخواندند.[۱۲۶] در حالی که یک سند کلیسایی نستوری مورخ ۵۴۴، خسرو یکم را «کوروش نو» نامیده است.[۱۲۷] کوروش برای یهودیان، به صورت چهره برجستهای در نوشتههای آنها، از کتاب اشعیا تا تلمود و از میدراش تا متون یهودی-فارسی، باقیمانده است.[۱۲۸]
متون فارسی-یهودی
در کتاب اردشیرنامه و عزرانامه، کوروش حاصل ازدواج استر و اردشیر است.[۱۲۹][۱۳۰] در عزرانامه، کوروش به صورت شخصیت خدایی و در قامت یک پیامبر و شاه اسرائیل توصیف شده است. عدالتش، صداقتش، و شجاعتش در بین شاهان دنیا بی نظیر است.[۱۳۱]
دین کوروش
در بابل و جاهای دیگر، مدارک فراوانی در ارتباط با تسامح و رواداری کوروش در امور دینی بدست آمده و هیچ نشانهای از تعصب وی به دین ملیاش دیده نشدهاست.[۱۳۲] دربارهٔ اینکه کوروش چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالاً کوروش خود میبایست پرستندهٔ اهورامزدا بودهباشد، اگرچه تقریباً هیچ چیزی دربارهٔ باورهایش نمیدانیم. مطابق با گزارش گزنفون، کوروش در بارگاهش پیرامون مسائل دینی از رهنمودهای مغان پیروی مینمود. اگرچه بسیاری از پژوهشگران، کوروش را زرتشتی نمیدانند، مری بویس قویاً استدلال میکند که کوروش خود یک زرتشتی بود که چنان پا جای پای نیاکان خود میگذارد، نیاکانی که از سدهٔ هفتم پیش از میلاد هنوز پادشاهان کوچکی در انشان بودند. او خاطرنشان میسازد که آتشکدهها و نیایشگاههای پاسارگاد حاکی از عمل به آیینهای زرتشتیاست و متنهای یونانی نیز به عنوان شاهد آوردهاند که مغان زرتشتی جایگاههای ارزندهای در دربار کوروش داشتهاند.[۱۳۳] لوییس گری عقیده دارد که کوروش دقیقاً پیرو آئین ایرانیان باستان قبل از گاتاهای زرتشت و بازماندهٔ آن در اوستای جدید بود و خدایانی که مورد تکریم کوروش بودند، با اهورامزدا، میترا، آذر و آناهیتا، قابل تطبیق هستند. وی معتقد است دین کوروش به آئین ارائهشده در اوستای جدید نزدیک بوده و دلیلی برای زرتشتی دانستن او وجود ندارد.[۱۳۴] در برابر، پژوهشگرانی همچون جورج کامرون و والتر هینتس عقیده دارند که زمان زندگی زرتشت مابین سالهای ۶۶۰ تا ۵۸۲ پیش از میلاد بوده و کوروش در این مدت، حتی با زرتشت دیدار هم داشته و پیرو دین زرتشتی بودهاست و دلیل این استدلال را آتشدانهای ساختهشده در فضای آزاد و برج نگهداری آتش در پاسارگاد میدانند.[۱۳۵] ماکس مالوان میگوید که تاکنون هیچ مدرکی بدست نیامده که بر پایهٔ آن بتوان گفت، کوروش زرتشتی بودهاست ولی رفتار او با آموزههای زرتشت و اصول دین او نقاط مشترک بسیاری دارد و شاید از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد.[۱۳۶]
ذوالقرنین
نقشبرجستهٔ انسان بالدار یکی از ستونهای بازمانده از کاخ بارعام در پاسارگاد است که روزگاری روبروی دو درگاه تالار مسقف ستوندار قرار داشتند.[۱۳۸] برخی از پژوهشگران این نقشبرجسته که شاخهای قوچ و بالهای عقاب دارد را تصویر کوروش میدانند. دربارهٔ این نقش، تفسیرهای بسیاری انجام شده که یکی از آنها این است که نقش مذکور ذوالقرنین یعنی «صاحب دو شاخ» است. دربارهٔ شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای مقدس یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که بهواقع ذوالقرنین چه کسی بوده، بهطور قطعی مشخص نشدهاست.
ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف دلایلی آوردهاست که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی میباشد.[۱۳۹][۱۴۰] علامه طباطبایی دربارهٔ ذوالقرنین دانستن کوروش چنین نوشتهاست که «هر چند بعضی از جوانبش خالی از اعتراضاتی نیست، بلکه از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است.» در تفسیر نمونه از نظریهٔ انطباق کوروش با ذوالقرنین به عنوان نظریهٔ برتر یاد شدهاست و بر تأئید این نظریه در تفسیر من هدی القرآن، تفسیر الفرقان و تفسیر المنیر اشاره شدهاست. در تفسیر المنیر با قاطعیت، ذوالقرنین، همان کوروش دانسته شده که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنین ملقب شد.[۱۴۱]
نقشبرجسته انسال بالدار
علیرضا شاپور شهبازی انتساب نقشبرجستهٔ انسان بالدار را به ذوالقرنین نادرست میداند. او معتقد است این نقشبرجسته نمیتواند تصویر کوروش باشد، به دلیل آنکه در هنر جهان باستان نمونهها و همانندهایی دارد.[۱۴۲] والتر هینتس، این نگاره را ربالنوع فنیقی و روح نگهبان کاخ کوروش میداند.[۱۴۳]
کوروش در هنر و ادبیات جهان
گزنفون گزارش میکند که همسر یکی از دشمنان کوروش، پانتهآ نام داشت و بدست وی اسیر شد ولی با وجود تمام زیباییاش، کوروش به او دستدرازی نکرد. این داستان در ابتدای قرن شانزدهم در آثار شاعر ایتالیایی ماتئو باندلو و نویسندهٔ انگلیسی، ویلیام پینتر و همچنین درامنویس آلمانی، هانس زاکس با اشعاری چنین مفهومی را بهتصویر کشیدهاند. پیر منفره، خالق کوروش پیروز در سال ۱۶۲۸ و آنتوان دانشه (کوروش ۱۷۰۶) جوانی کوروش را با روشی بسیار مثالزدنی تشریح کردهاند. گستردهترین رمان نوشتهشده در مورد شاهنشاه ایران، کتاب آرتامن یا کورش بزرگ (به فرانسوی: Artamène ou le Grand Cyrus) است که شامل ۱۳٫۰۰۰ صفحه بوده و توسط نویسندهٔ فرانسوی، مادلن دو سکودری به رشتهٔ تحریر در آمدهاست. شاعر آلمانی، کریستوف ماتین ویلند برای بدست آوردن امتیاز از پادشاه پروس، در اثر خود بهنام آئینه طلایی (به آلمانی: Goldenen Spiegel)، حکومت فریدریش دوم را پادشاهی جدید کوروش نامید.[۱۴۴]
از زمان تأکید بر اهمیت و ارزش مذهبی پادشاه، در شمار زیادی از نگارهنماها با موضوع کوروش در کلیساها و صومعهها، بهصورت گستردهای روبرو هستیم. برای نمونه آثار ویترای صومعه ابسدورف شهر اویلتسن در نیدرزاکسن آلمان را میتوان نام برد. نوشتههای کنت لوسنا که بر پایهٔ تعالیم گزنفون از کوروش بود، برای شارل لو تمرر، دوک بورگوین، بصورت چهار فرش دیواری درآمد که هماکنون این آثار در کلیسای نوتردام شهر بون کشور فرانسه نگهداری میشوند. نقاش آمریکایی بنجامین وست، تابلویی را برای جرج سوم پادشاهی متحده کشید که نگارهای تأثیرگرفته از گزنفون و بخشش شاه ارمنستان توسط کوروش است. پرترهٔ نقاش ایتالیایی، جووانی بندتو کاتیلونه، نمایی از کوروش شیرخوار و سگ مادهای را بهتصویر کشیدهاست و دیگر نقاش اهل ایتالیا، پیترو دا کورتونا تابلویی بهنام نجابت کوروش در برابر پانتهآی زیبا دارد.[۱۴۵]
از قرن هفدهم میلادی، شخصیت کوروش گزینهٔ رایجی در موضوع اپراها شد، از جمله آنتونیو برتالی که در سال ۱۶۶۱ میلادی قطعهٔ رشد کوروش دوم (به ایتالیایی: Il Ciro crescente) را ساخت. فرانچسکو کاوالی در سال ۱۶۵۴ در اپرانامهای از جی سی سورنتینو بخش کوروش دوم (به ایتالیایی: Il Ciro) را گنجاند. از شعرهای پیترو پاریاتی اپراهایی همچون کوروش (به ایتالیایی: Ciro) در سال ۱۷۰۹ توسط توماسو آلبینونی و کوروش در بابل (به ایتالیایی: Ciro in Babilonia) در سال ۱۷۱۶ توسط آنتونیو لوتی ساخته و پرداخته شدند. از اپرانامهٔ شاعر معروف پیترو متاستازیو، در سال ۱۷۳۷ میلادی بالداساره گالوپی و ۱۷۴۴ نیکولو جوملی قطعهٔ شناخت کوروش (به ایتالیایی: Ciro riconosciuto) را ساختند، یوهان آدولف هاسه در سال ۱۷۵۱ میلادی، شناخت کوروش را عرضه کرد و جواکینو روسینی نیز در سال ۱۸۱۲ اپرای کوروش در بابل (به ایتالیایی: Ciro in Babilonia) را با متنی از اف. آونتی بروی صحنه آورد.[۱۴۶]
مایکل اچ هارت نویسندهٔ کتاب صد، کوروش را به عنوان ۸۷اُمین انسان تأثیرگذار در تاریخ جهان معرفی کردهاست.[۱۴۷]
کوروش در روایات شفاهی ایران
بنابه گزارش روایی مورخان یونانی، آخرین پادشاه ماد، آستیاگ خوابی میبیند که آبی و سپس تاکی از شکم دختر او ماندانا که همسر کمبوجیهٔ اول پارسی است بیرون میآید و همهٔ جهان را فرا میگیرد. ماندانا باردار است و چون فرزند را به دنیا میآورد که کوروش بزرگ آیندهاست آستیاگ دستور میدهد او را به هارپاگ از سران ملازمانش بسپارند تا او را از میان بردارد. کوروش را خانوادهٔ شبانی میپروراند و چون مسئله آشکار میشود، هارپاگ کفارهٔ این گناه را بسیار سخت میپردازد.[۱۴۸]
همانندیهایی از این داستان کوروش را در داستان کیخسرو در شاهنامه مییابیم. پدربزرگ تورانی او افراسیاب نیز قصد نابود کردن او را دارد. به پیران دستور میدهد که او را به شبانان بسپارد و به سخنی دیگر، هارپاگ روایت هرودوت پیران شاهنامهاست. با همهٔ اختلاف در جزئیات، همانندیها را در داستان هرودوت و شاهنامه میتوان چنین طبقهبندی کرد:[۱۴۹] افراسیاب همان آستیاگ است؛ کیخسرو همان کوروش است، پیران همان هارپاگ و جنگ تاریخی کوروش با آسیاگ و پناه گرفتن او در کاخ شاهی اکباتان و تسلیم شدنش برای اینکه خانوادهاش شکنجه نشوند همانندی دارد با پایان کار افراسیاب که به کاخ کنگدژ پناه میبرد و سپس در دریای چیچست ناپدید میگردد و کیخسرو دستور شکنجهٔ گرسیوز برادر افراسیاب را میدهد و افراسیاب تاب شنیدن فغان برادر ندارد و خود را تسلیم میکند. پایان زندگی کوروش نیز آنچنانکه گزنفون نقل میکند و وصیتهای او، صحنههای روزهای پایانی کیخسرو را در شاهنامه به یاد میآورد.[۱۵۰]
کوروش در کتابهای زرتشتی و اسلامی
ابن بلخی از کوروش همچون کسی که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد یاد کرده است. نام کوروش به صورت کرش ذکر شده است، ولی یقین آن است که این نام باید همان کوروش باشد. حمزه اصفهانی از کوروش یاد میکند و او را با «بهمن» یکی میشمرد و مینویسد که یهودیان میپندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز مینویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود، ولی ایرانیان او را بهمن مینامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را ابوریحان بیرونی به دست میدهد. اگر این تبارنامه را به دقت دنبال کنیم، میبینیم که او نامهای کیانی را با نامهای هخامنشیان برابر دانسته است. بیرونی در اینجا میکوشد که کیانیان را به هخامنشیان پیوند دهد و یک تبارنامه دقیق از هخامنشیان تهیه کند.[۱۵۱] ابوریحان بیرونی پیشنهاد میکند که کیقباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو بن تهماسب) حکومت کرد و کیکاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کیقباد است؛ کورِش همان کیخسرو است که جانشین کوروش (شناخته شده به عنوان لهراسب) گشته است.[۱۵۲] به گفته احمدی، بهمن، شخصیتِ اسطورهای ایرانی، برخی از یادمانهای تاریخی کوروش را به خود جذب کرده است: «گویند وی (=بمهن) به دوران پادشاهی خود باقیماندۀ بنی اسرائیل را [از بابل] به بیتالمقدس پس فرستاد»؛ و فرمان به آباد نمودن بیتالمقدس داد»؛ «اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتابهای اخبار آنها به زبان ایشان، همان کوروش است».[۱۵۳]
بهمن پسر اسفندیار، شاه کیانی اسطورهای ایران است. نام این شاه در اوستا نیامده، ولی به عنوان یکی از پادشاهان در دینکرد، بندهشن و بهمنیشت آمده است. منابع مختلفی عربی، پهلوی و فارسی نو نام او به صورت وهمن (در بندهشن)، بهمن (در شاهنامه فردوسی؛ مروج الذهب مسعودی؛ دینوری)، اردشیربهمن (در بهمنیشت؛ تاریخ طبری؛ تاریخ ابناثیر)، کیاردشیر (در حمزه اصفهانی)، کیبهمن با لقب «درازدست» (به عربی: طویلالید) آوردهاند. این لقب (درازدست) برای اردشیر اول هخامنشی (حکومت 465 تا 425 پیش از میلادی) در منابع یونانی به صورت Macrocheir و در منابع لاتین به صورت Longimanus مشهور شده است. در منابع مورخینی چون طبری و مسعودی، آمده است که مادرش از بنی اسرائیل با نام کوچک آستوریا (یعنی استر در عهد عتیق) است. طبری و مسعودی و بیشتر دیگر منابع تاریخی (یعنی دینوری و ابنبلخی)، به زیر کشیدن بختالنصر (نبوکدنضر) و بازگشت فرزندان اسرائیل را به وطنشان را به بهمن نسبت دادهاند. و برخی همچون مسعودی و ابنبلخی، اضافه کردهاند که بهمن این وظیفه را به کوروش (یعنی کوروش بزرگ) محول کرد تا به سرانجام رساند.[۱۵۴]
آرامگاه کوروش بزرگ
آرامگاه کوروش بزرگ در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخهای پاسارگاد قرار داد. این اثر در سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاست.[۱۵۵]
آرامگاه کوروش بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شدهاست. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است. آرامگاه به وسیلهٔ سنگهای شیروانیمانند سهگوش پوشیده میشود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است.[۱۵۶] ارتفاع کلی بنا اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل میدهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشتهاست. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه را تشکیل میدهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.[۱۵۷]
آرامگاه کوروش که بهاحتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شدهبود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس بهشمار میرفت و به خوبی از آن نگهداری میکردند.[۱۵۸] در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه کوروش بزرگ است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.[۱۵۹]
بناها و کاخها
عمدهٔ بناهایی که توسط کوروش ساختهشده، در محوطهٔ پاسارگاد قرار دارد. آرامگاه کورش بزرگ که ساختهٔ خود او بود، چنان ارتباطی از نظر طراحی نقشه و کاربرد نماپردازی در میان باغ بزرگ پاسارگاد با کاخهای دروازه، اختصاصی و بار نشان میدهد که مشخص میشود طراح همهٔ آنها، یک نفر بوده و آن کاخها هم نتیجهٔ سلیقهٔ کورش بزرگ بودهاند. کتیبههای سه زبانهٔ عیلامی، پارسی و اکدی بر روی جرزها و درگاههای آن سه کاخ، تأیید دیگریاست که این کاخها توسط کوروش ساخته شدهاند.[۱۶۰]
بدنهٔ اصلی کاخهای پادشاهی کوروش در پاسارگاد، از سالنهای ستوندار تشکیل شدهاست. تالار عمومی (کاخ S) حدوداً در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده بود. تالار ستوندار آن دو ردیف چهار ستونی دارد و کاخ مسکونی کوروش (کاخ P) بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۳۵ پیش از میلاد بنا شدهاست. سالن ستوندار این کاخ پنج ردیف ستون و در هر ردیف شش ستون دارد، و سرسرای آن در جنوب شرقی به ابعاد ۷۵٫۵×۹٫۳ متر است.[۱۶۱]
کاخ دروازه در حدود شرقی محوطهٔ اصلی قرار دارد و شامل یک تالار ستوندار با نقشهٔ چهار ضلعی و ابعاد ۲۵٫۵×۲۸٫۵ متر است و ۸ ردیف ستون دارد.[۱۶۲]
کوشکهای A و B که در شرق و جنوب باغ شاهی قرار دارند، احتمالاً دو ورودی به باغ سلطنتی بودهاند. از این دو، کوشک B بهتر حفظ شدهاست که این کوشک با ابعاد ۱۱٫۷×۱۰٫۱ متر از یک سکوی چهارضلعی از سنگهای آراسته تشکیل شدهاست.[۱۶۳]
دیوار نبشتهها
سه کتیبه کوچک از کوروش بزرگ به زبانهای فارسی باستان، ایلامی و اکدی به دست آمده است که بخشهایی از آن آسیب دیده بود.[۱۶۴]
دو گونه کتیبههای ۳ زبانه کوروش (CMa,CMc) روی ۳ بنای جایگاه اصلی پاسارگاد (یا در نسخههای متعدد نوشته شده) به دست آمده است.[۱۶۵]
نخستین بنا (CMa) رواقی است مشرف به جایگاه که «درِ R» نام دارد. این رواق نقش برجستهای دارد که فرشتهای بالدار را نشان میدهد. این اثر تا اواخر قرن گذشته به عنوان نمونهای از کتیبههای CMa برپا بوده است. اگر در نظر بگیریم که سازندگان پاسارگاد بر ایجاد تقارن در کارهای تزئینی و بویژه کتیبهها، ارجحیت قائل بودهاند، احتمال دارد که سابق بر این حداقل هشت نسخه از این کتیبه روی بنا وجود داشته باشد.[۱۶۶]
در قصر «S» که اغلب آن را «تالار بار» مینامند و «قصر P» که احتمالاً به عنوان محل سکونت کوروش استفاده میشد نیز نزدیک به بیست نسخه از CMa موجود بوده که تنها دو تای آنها تا روزگار ما، در هر قصری یک نسخه، حفظ شده است، دو تا نیز در «قصر S» تا قرن نوزدهم موجود بوده است.[۱۶۷]
استوانه کوروش

تنها سند نسبتاً مفصلی که از کوروش برجای مانده، استوانهای بهطول ۲۲٫۵ سانتیمتر و عرض ۱۱ سانتیمتر از جنس خاک رس با نوشتهای ۴۵ سطری بهزبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.[۱۶۸] تکهٔ اصلی این استوانه در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم که شامل خطهای ۳۶ تا ۴۵ میشود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید.[۱۶۹]
این استوانه پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشیاست. با این همه، به کمک آن نمیتوان به تصویر درستی از پدیدآورندهٔ آن دست یافت، چون در این نبشته به همهچیز از چشم کاهنان بابلی نگریسته شدهاست. این متن ماهیتاً یک بیانیهٔ سیاسی نیست و نبشتهٔ پایِ بناست که بهعنوان پی دیوارهای بابل برای یادبود بازسازیهای کوروش در آنجا گذاشتهشدهاست.[۱۷۰] اما این نبشته نشان میدهد که کوروش چگونه در بابل بیدرنگ برنامهٔ ساختمانی گستردهای را به اجرا درآورد. مثلاً باروی درونی و بیرونی شهر بابل را بازسازی و مرمت کرد و درگاههایی از جنس برنز بر دروازههای شهر ساخت.[۱۷۱]
کوروش پس از معرفی خود و دودمانش و شرح مختصری از فتح بابل، میگوید که تمام دستاوردهایش را با کمک و رضایت مردوک به انجام رساندهاست. وی سپس بیان میکند که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل، سومر و دیگر کشورها به ارمغان آورده و پیکر خدایانی که نبونعید از نیایشگاههای مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاههای اصلی آنها برگرداندهاست. پس از آن، کوروش میگوید که چگونه نیایشگاههای ویرانشده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاههای بابل بودند را به میهنشان بازگرداندهاست.[۱۷۲][۱۷۳][۱۷۴]
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهر نیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.[۱۷۵][۱۷۶]
جانشین
کوروش از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نامهای کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، بهعنوان ولیعهد خود انتخاب کرد.[۱۷۷] کمبوجیه بهواسطهٔ انتصابش بهعنوان «شاه بابل»، عملاً بهعنوان جانشین تعیین شده بود و کوروش، امور این مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.[۱۷۸]
پانویس
- کوک، تاریخ ایران کمبریج، ۲۵۲.
منابع
- آموزگار، ژاله. «تاریخ واقعی و تاریخ روایی». مجله بخارا (تهران)، ش. ۱۶ (بهمن ۱۳۷۹). بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۰۶ دسامبر ۲۰۱۲.
- احمدی، داریوش. «جایگاه آتوسا در تاریخ و اساطیر ایران». نامه ایران باستان (تهران) پیاپی 17 و 18، ش. اول و دوم (1388): 51-59. بازبینیشده در ۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۶.
- بریان، پییر. امپراتوری هخامنشی. ج. ۱. ترجمهٔ ناهید فروغان. تهران: نشر فرزان روز، ۱۳۸۷. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۰۷۸-۲.
- پاکتچی، احمد. «آشنایی با شخصیت کورش در منابع اسلامی». در کوروش و ذولقرنین. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۹۶-۶.
- پورپیران، عباس. نگرشی بر مقدمه کوروش کبیر (ذوالقرنین). . مجله گزارش، ش. ۱۷۰ (دی ۱۳۸۴).
- پیرنیا، حسن. ایران باستان. ج. نخست. چاپ چهارم. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۹.
- جعفری دهقی، محمود. بازشناسی منابع و مآخذ تاریخ ایران باستان. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۵۹-۷۸۰-۰.
- خالقی مطلق، جلال. «کیخسرو و کوروش». مجله ایرانشناسی (تهران)، ش. ۱ (بهار ۱۳۷۴). بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۰۶ دسامبر ۲۰۱۲.
- خداوردیان، شهرام. «تاملاتی فلسفی و تاویلی بر اسطوره ذولقرنین». در کوروش و ذولقرنین. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۹۶-۶.
- داندامایف، محمد ع. تاریخ سیاسی هخامنشیان. ترجمهٔ فرید جواهر کلام. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۹. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۲۱-۳۱۰-۷.
- داندامایف، محمد. ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی. ترجمهٔ روحی ارباب. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۳۳۴-۲.
- داندامایف، محمد ا. ایرانیان در بابل هخامنشی. ترجمهٔ محمود جعفری دهقی. تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۹۸۲-۹.
- دریایی، تورج. «تاریخ ملی یا تاریخ کیانی؛ سرشت تاریخنگاری در دوره ساسانی». در تاریخ و فرهنگ ساسانی. ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. تهران: ققنوس، ۱۳۹۲. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۴۰۸-۴.
- دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ. تاریخ ماد. ترجمهٔ کریم کشاورز. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۶-۵.
- رزمجو، شاهرخ. «ترجمهٔ فارسی از متن اصلی بابِلی». بخش خاور میانهٔ موزهٔ بریتانیا، ۲۰۱۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲.
- رضایی باغبیدی، حسن. «دربارهٔ نام کوروش». در کوروش و ذولقرنین. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۹۶-۶.
- زرینکوب، روزبه. «کورش هخامنشی در منابع یونانی». در کوروش و ذولقرنین. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۹۶-۶.
- فرای، ریچارد نلسون. میراث باستانی ایران. ترجمهٔ مسعود رجبنیا. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۱۱-۹.
- فتاحی، کامبیز. «جایگاه کوروش در زندگی و فرهنگ مردم اسرائیل». بخش فارسی بیبیسی، ۱۱ آبان ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۰۶ دسامبر ۲۰۱۲. بازبینیشده در ۱۱ آبان ۱۳۹۱.
- فرهوشی، بهرام. فرهنگ زبان پهلوی. چاپ پنجم. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۰۳-۴۳۹۰-۰.
- شهبازی، شاپور. راهنمای جامع پاسارگاد. چاپ دوم. شیراز: بنیاد فارس شناسی، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۹۰۳۸۰-۴-۳.
- کوک، جی. ام. «ظهور هخامنشیان و تأسیس امپراتوری ایشان». در تاریخ ایران کمبریج. ج. ۲، قسمت اول. ترجمهٔ تیمور قادری. تهران: انتشارات مهتاب، ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۸۶-۶۴-۲.
- گری، لوییس. «هخامنشیان و دین زرتشت». مجلهٔ رشد آموزش تاریخ. ترجمهٔ حسین حیدری (تهران)، ش. ۱۲ (بهار و تابستان ۱۳۸۲). بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲.
- لکوک، پییر. کتیبههای هخامنشی. ترجمهٔ نازیلا خلخالی. تهران: نشر فرزان روز، ۱۳۸۹. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۱۳۳-۹.
- مالوان، ماکس. «کوروش بزرگ». در تاریخ ایران کمبریج. ج. ۲، قسمت اول. ترجمهٔ تیمور قادری. تهران: انتشارات مهتاب، ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۸۶-۶۴-۲.
- ویزههوفر، یوزف. ایران باستان. ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر. تهران: ققنوس، 1390. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۱۳۰-۴.
- هنکلمن، ووتر. «آیا کوروش پارسی بود؟». سرزمین من-ماهنامه ایرانشناسی. ترجمهٔ کامیار عبدی مهر (1391): 106-107. بازبینیشده در 3.21.2015.
- هینتس، والتر. داریوش و ایرانیان. ترجمهٔ پرویز رجبی. تهران: نشر ماهی، ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۹۹۷۱-۲۰-۳.
- یزدانپرست، حمید. «ذوالقرنین» یا «کوروش» در متون مذهبی (۲). ««ذوالقرنین» یا «کوروش» در متون مذهبی (۲)». مجله گزارش، ش. ۲۴۳ و ۲۴۴ (۱۳۸۶).
- ۱۰۰ Most Influential People of All Times. MobileReference, 2007. Archived from the original on 28 October 2012.
- “Battle of Halys”. NationMaster, 2005. Archived from the original on 28 October 2012.
- “Cyrus Cylinder”. British Museum, 2012. Archived from the original on 28 October 2012.
- “Pasargadae”. UNESCO World Heritage Centre, 2004. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 25 Sep 2012.
- Ballmann, e. a.. “Cyrus, King of Persia”. In New Catholic Encyclopedia. HighBeam Research, 1 Jan 2003. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 21 Sep 2012.
- Bickerman, Elias J. “PERSIA”. In Encyclopaedia Judaica. 2nd ed. 2007. Archived from the original on ۵/۲۴/۲۰۱۴. Retrieved ۵/۲۴/۲۰۱۴.
- Borger, Rykle. Orientalia 34. Rom, 1965.
- Cuyler Young, t. “CYRUS THE GREAT”. In Encyclopedia Americana. vol. 8. NEW YORK: AMERICAN CORPORATION, 1963.
- Dandamayev, M. A. “BABYLONIA i. History of Babylonia in the Median and Achaemenid periods”. In Encyclopædia Iranica. vol. 3. New York: Bibliotheca Persica Press, 1989. Archived from the original on ۲۰۱۲-۱۲-۳۰. Retrieved ۲۰۱۲-۱۲-۳۰.
- Dandamayev, Muhammad A. “Cyrus II The Great”. In Encyclopædia Iranica. vol. 6. New York: Bibliotheca Persica Press, 1993a. Archived from the original on 28 October 2012.
- Dandamayev, Muhammad A. “BABYLONIAN AND EGYPTIAN DOCUMENTS IN THE ACHAEMENID PERIOD”. In Encyclopædia Iranica. vol. VII. 1996. Retrieved 1.10.2016.
- Dandamayev, Muhammad A. “The Cyrus cylinder”. In Encyclopædia Iranica. vol. 6. New York: Bibliotheca Persica Press, 1993b. Archived from the original on 28 October 2012.
- Finkel, Irving. “Translation of the text on the Cyrus Cylinder” (en). British Museum, 2012. Archived from the original on 28 October 2012.
- Frye, Richard N. “Cyrus II”. In Encyclopædia Britannica. vol. 3. 15 ed. 2005. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 24 Sep 2012.
- Ghista, Dhanjoo N. Socio-Economic Democracy and the World Government. World Scientific, 2004. ISBN 981-238-509-6. Archived from the original on 28 October 2012.
- Khaleghi-Motlagh, Dj. “BAHMAN (2) SON OF ESFANDĪĀR”. In Encyclopædia Iranica. vol. III. 1989. 489-490.
- Moormann, Eric M.. “Kyros II.”. In Lexikon der antiken Gestalten. Stuttgart: Wilfried Uitterhoeve, 1995.
- Netzer, A. “ARDAŠĪR-NAMA”. In Encyclopædia Iranica. vol. II. 1987. 385. Retrieved ۵/۱/۲۰۱۴.
- Netzer, Amnon. “ʿEZRĀ-NĀMA”. In Encyclopædia Iranica. 1999. 131. Retrieved ۵/۲/۲۰۱۴.
- Pedley, John Griffiths. Ancient literary sources on Sardis. Harvard University Press, 1972.
- Rank, Otto. The Myth of the Birth of the Hero: A Psychological Interpretation of Mythology. Forgotten Books, 2008.
- Rappaport, Uriel. “CYRUS”. In Encyclopaedia Judaica. vol. 5. 2nd ed. New York: Thomson Gale, 2007. ISBN 978-0-02-865933-6. Archived from the original on ۵/۲۴/۲۰۱۴. Retrieved ۵/۲۴/۲۰۱۴.
- Reis, Norma. “Eclipses from Ancient Times - Part Two”. Astronomy Today, 2008. Archived from the original on 28 October 2012.
- Rollinger, Robert. “HERODOTUS iv. CYRUS ACCORDING TO HERODOTUS”. In Encyclopædia Iranica. vol. 12. New York: Bibliotheca Persica Press, 2004. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 21 Sep 2012.
- Sancisi-Weerdenburg, Heleen. “CYROPAEDIA”. In Encyclopædia Iranica. New York, 1993. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 2 August 2012.
- Schmitt, Rüdiger. “CYRUS i. The Name”. In Encyclopædia Iranica. vol. 4. New York: Bibliotheca Persica Press, 1993. Archived from the original on 28 October 2012.
- Schmitt, Rüdiger. “CTESIAS”. In Encyclopædia Iranica. vol. VI. New York: Bibliotheca Persica Press, 1993.
- Schmitt, Rüdiger. “MANDANE”. In Encyclopædia Iranica. vol. 4. 2012.
- Shapur Shahbazi, A. “CROESUS”. In Encyclopædia Iranica. vol. VI. 1993. 401-402. Retrieved ۵/۷/۲۰۱۴.
- Shapur Shahbazi, A. “YAZDEGERD I”. ENCYCLOPÆDIA IRANICA, July 20, 2003. Retrieved 6/6/2015.
- Shahbazi, A. Shapur. “DERAFŠ”. In Encyclopædia Iranica. New York, 2001. Archived from the original on 28 October 2012.
- Smith, Sidney. Babylonian Historical Texts Relating to the Capture and Downfall of Babylon. London: Methuen Publishing, 1924. ISBN 3-487-05615-1. Archived from the original on 28 October 2012.
- Skjærvø, Prods Oktor. “KAYĀNIĀN xiii. Synchronism of the Kayanids and Near Eastern History”. In Encyclopædia Iranica. 2013. Retrieved ۶/۱۱/۲۰۱۳.
- “Cyrus the Great”. In The Columbia Encyclopedia. Columbia University Press, 1 Jan 2003. Archived from the original on 28 October 2012. Retrieved 21 Sep 2012.
- Zournatzi, Antigoni. “CYRUS v. The Tomb of Cyrus”. In Encyclopædia Iranica. vol. 6. New York: Bibliotheca Persica Press, 1993. Archived from the original on 28 October 2012.
- Kristin M. Swenson. “International Cyrus the Great Day: Common Ground for World Religions?”. Huffington Post, 28 October 2011. Retrieved 3 March 2013.